خونه ي جئون هاتهيونگ دوباره با كلافگي آستين هاي بلند لباس كوك رو بالا فرستاد،دقيقا يك ساعت تمام به غرغر ها و نصيحت هاي جيمين گوش داده بود در صورتي كه اونا واقعا به همچين نصيحت هاي بيشرمانه اي نياز نداشتن!"هعي معلومه كه نياز داريم تو حتي نمي دوني چجوري بايد خودت رو لوس كني يا..."قبل از اينكه گرگش بيشتر اعلام حضور كنه حواسش رو پرت كوك كرد يه دستش به فرمون بود و دسته ديگش بنده سيگارش بود،امم البته واقعا ايده ي خوبي نبود كه بخواد حواسش رو پرتش كنه چون اوه خدايا فرمانده جئون تو اين حالت فوق سكسي شده بود هرچند با اون هودي گشاد شبيه بچه هاي هفده ساله كه بدون خبر از مادر پدرشون سيگار ميكشن هم شده بود ولي مسئله واقعا ابن نيست چون گرگ لعنتيش فقط و فقط داشت داشت خودش رو تصور ميكرد اونم در حال سكس! نفس عميقي كشيد و سعي كرد به گرگش به علاوه ي افكار فاكينگ منحرفانش مسلط بشه و خب تا حدودي موفق هم بود.
خونه خانوادگي جئون ها برعكس تصور تهيونگ يه خونه ي ويلايي نبود بلكه يه آپارتمان بود،اولين باري بود كه به وولف سنتر ميومد و خب هيجان زيادي داشت با اينكه قبيله هاي ديگه هم پيشرفته بودن اما وولف سنتر يه چيز خفن و خاص بود؛كوكي كاملا آسانسور رو بي محل كرد و سمت راه پله رفت،تهيونگ چرخي به چشم هاش داد و پشت كوك حركت كرد البته تعداد پله ها كم بود چون طبقه ي اول ايستادن بعد زدن زنگ در باز شد و مادر كوك كه بي شباهت به پسرش نبود با لبخند خوگوشي ظاهر شد و تهيونگ به اين فكر كرد كه اگه اين خانواده هيبريد بودن قطعا هيبريد خرگوش ميشدن!
*اوه خداي من يه امگاي مرد،پسر تو فوق العاده اي خوشحالم كه ميبينمت
تهيونگ با لذت به حرف هاي خانم جئون گوش داد و لبخند مستطيليش روبه لب آورد
_سلام خانم جئون خيلي از ديدنتون خوشحالم شما هم فوق العاده زيباييد
خانم جئون ابروهاش رو با شيطنت بالا برد و خنده ي سرخوشي كرد و پسر هارو به داخل دعوت كرد.آقاي جئون مرد ميانسال هيكلي بود كه شخصيتش كاملا نشان دهنده ي يك آلفاي فرمانده بود
+مامان ليلي كجاست؟
خانم جئون لبخندي به پسرش زد
*جايي كار داشت زود مياد
+اون احمق نميدونه همينجوري گشتن اينور اونور براش خطرناكه؟
*كوك نگران نباش اون حتي بزرگتر از توعه
كوك چرخي به چشم هاش داد و با بدخلقي نشست،تمام مدت آقاي جئون با دقت ريز حركات پسر امگا رو زيرنظر داشت كه اين مسئله كاملا به تهيونگ فشار روحي و رواني زيادي وارد ميكرد البته زياد طول نكشيد چون خانم جئون كنارش نشست.
*بهش توجه نكن هميشه همينه كوكم به پدرش رفته
لبخند خجالت زده اي رويه لباش اومد
_مشكلي نيست،فرم-يعني كوك رفتار خوبي داره
*اوه واقعا؟ولي بنظر من كه اون بيشتر شبيه يه تيكه سنگه نگاهشون كن چجوري در مورد قبايل بحث ميكنن هميشه همينن
_شما آلفايين درسته؟
*آره عزيزم من يه آلفام
_تا حالا نشنيده بودم دوتا آلفا باهم جفت شن
خانم جئون لبخند شيريني زد اما چشماش هاله اي از غم گرفت
*ما جفت حقيقي نيستيم ته،من يه دورگم مادرم ساحره بود و پدرم گرگينه ولي به هرحال اونا جفت هم بودن جفت هاي حقيقي بعد ها گرگم به يكي ساحره هاي مرد واكنش نشون داد ما ازدواج كرديم و يه پسر بزرگ و يه دختر داشتيم همه چي خوب بود تا وقتي اوضاع بهم ريخت پسرم و پدرش هر دو كشته شدن و من و دخترم به اينجا اومديم و بعد اون جئون عاشق من شد و ازدواج كرديم و حالا كوك رو داريم
_اوه متاسفم نمي خواستم ناراحتتون كنم
*مشكلي نيست،بيا بريم وسايل شام رو بياريمپك نايت...
ليلي نفس عميقي كشيد و برادرش كه خواب بود غرق بوسه كرد و از اتاق خارج شد،سمت اتاق امگاها رفت و بعد در زدن وارد شد،امگاها با چهره اي غمگين نگاهشون رو به دختر دادن.
_كي برمون ميگردونيد!گفتيد فقط قراره مدتي اينجا باشيم،ما بچه داريم متوجه ايد؟
ليلي كلافه آهي كشيد
+به زودي
و به سرعت از اتاق خارج شد امشب برادرش ميومد و با جفتش همين حالاشم دير كرده بود....دريچه اي به وولف سنتر باز كرد و مثل هميشه داخل كوچه مخروبه پشت ساختمونش ظاهر شد.وولف سنتر،خونه جئون ها
با صداي زنگ كوك با اخم بلند شد و در رو باز كرد،با ديدن خواهرش اخماش رو بيشتر توهم كشيد و بدون توجه بهش كنار رفت،ليلي با ديدن قهر و ناراحتي برادر كوچيكش بدون ذره اي مكث خودش رو پرت كرد روش و شروع كرد به بوسيدن لپ هاي كوكي.
_كوكي كوچولويه من اومده الانم عصبيه هوم خرگوش عصبي
يكم اينور تر تهيونگ واقعا جلويه خودش رو گرفته بود كه نخند اونقدر كه صورتش كاملا سرخ شده بود و نفسش به طور لرزوني خارج ميشد،فكر اينكه فرمانده جئون خشن خودش رو براي خواهرش لوس ميكنه هم باعث ميشد تعجب كنه
+كيم الان خفه ميشي
خندش رو خورد سرفه اي كرد تا صداش صاف شه و نگاهش رو به ليلي و كوك داد لبخند لرزوني زد و كمي خم شد
_سلام كيم تهيونگ ام جفت كوك خوشبختم،فرمانده نگران خفه شدن من نباشيد فعلا در خدمتون هستم
و بعدم با شيطنت ابروهاش رو بالا انداخت،ليلي لبخندي زد و بعد معرفي خودش فقط يه جمله تو ذهنش بود'كيم تهيونگ تو خيلي آشنايي'
بعد از شام همه دور هم جمع شدن و داشتن صحبت ميكردن البته ليلي،كوك و آقاي جئون باهم صحبت ميكردن و تهيونگ با خانم جئون بنظرش اون زن واقعا فوق العاده بود،خانم جئون لبخندي به چهره ي مشتاق و پر تحسين تهيونگ زد
_كتاب خوندن و دوست داري تهيونگ
+البته البته بنظرم اين دنيا خيلي كمه براي من ولي ميدونيد كه كتابي به جز داستان هاي گرگينه اي كم هست دلم چيزي فراي دنياي خودمون ميخواد
_اوه،چطوره زمان هايي كه كوك به بقيه سرزمين ها سر ميزنه توام بري يا بگي برات كتاب بياره!
+حتما امتحانش ميكنم پيشنهاد خوبيهدقيقه اي بعد صداي كوك بود كه از تهيونگ ميخواست حاضر شه تا برگردن خونه،زمان زيادي تا رسيدن به خونه طول نكشيد.
_خانوادت خيلي خوبن ولي تو ميدوني...
+هوم ميدونم من برعكس اونام
_برعكس مادر و خواهرت
كوك سري تكون داد و وارد خونه شد و تهيونگ هم پشتش وارد شد
_اتاق مهمان،اتاق سمته راسته بيا لباس بردار بعد استراحت كن فردا برميگرديم پايگاه
تهيونگ هومي كشيد و سمت اتاق حركت كرد.
YOU ARE READING
Te Quiero
Fanfictioncouple: kookv,yoonmin,namjin genre:omegavers,romance up:complete کوک تهیونگ رو بغل کرد و اول به چشماش و بعد به لب های خوش فرمش نگاه کرد. _بنظرت لب هاتم مثل عطرت مزه دارچین میده؟ +نمی دونم فرمانده،شاید،میخوای امتحان کنیم؟ _البته که امتحان میکنیم کیم...