ديدار دوست هاى پر حرف

1.4K 239 0
                                    

پك سيلور،خونه ي يونگي

خب اگه از جيمين بپرسيد هيچوقت فكرشم نمي كرد از تهيونگ جدا بشه يا اتفاقاتي كه براش افتاده،اتفاق بيوفته،ولي خب دقيقا اين نكته ي زندگيه،يونگي به طرز جالب و مخفيانه اي مراقب جيمينه،بنظر جيمين يونگي آدم كمي خشكيه ولي آرامشي كه كنارش داره براش زيباست...
خب يونگيم راضيه ميدونيد اون خيلي سخت تلاش ميكنه و درسته وضعيت فعلي وضعيت خطرناكيه ولي فاك بنظرش جفتش زيباست و اين لعنتي تمام هوش و هواسش رو گرفته،هميشه انتظار داشت خيلي رمانتيك جفتش رو پيدا كنه اما دقيقا وسط جنگ جفتش با لبخند وارد زندگيش شد.
_يونگ من ميخوام برم ته رو ببينم
+جابه جايي الان خطرناكه
_يا يونگ تو من و آوردي اينجا و از دوستم جدا كردي
+اوكي فقط غر نزن،بزار بخوابم ميريم پك از كوك اجازه ميگيرم ميريم پيش رفيقت
_مرسي يونگ
و خيلي ريلكس بوسه اي رو لپ يونگي گذاشت و همينجوري كه قر ميداد رفت.يونگي سري از بيچارگي تكون داد و خوابيد.

پك سيلور،ساختمان پك

كش و قوسي به خودش داد و بالاخره دل از تخت كند،نگاهش رو كوك ثابت موند."يعني هميشه پشت ميز ميخوابه؟"
بزاريد من جواب اين سوال رو بدم البته كه هميشه پشت ميز ميخوابه،خيلي وقتا هم نميخوابه اينم كه خودش گفت.
به آرومي بتويي برداشت و سمت كوك حركت كرد،پتو رو روش كشيد و از اتاق به آرومي خارج شد.نيومده بود براي خاله بازي نه!سمت زمين تمرين رفت و اونم مثل يك بتا شايدم يه آلفا شروع كرد به تمرين.
اواخر تمرين سري چرخوند و ساختمان پك رو از نظر گذروند كه نگاهش رو جيميني كه به جفتش آويزون شده بود ديد.آروم سمتشون حركت كرد كه صداي مكالمشون به گوشش رسيد.
_پارك جيمين انقد به من نچسب ديدي كه اجازه خروج از پك رو نميده
+يونگي تو به من قول دادي من بايد برم تهيونگ و جين هيونگ و ببينم!
لبخندي به دوست چند سالش زد و از پشت نزديكش شد و طي يك حركت ناگهاني از پشت جيمين رو بغل كرد،يونگي نگاهي به جفت ساكت شده و بغض كردش و تهيونگ انداخت سري تكون داد و همينطور كه جيمين رو از خودش جدا ميكرد به حرف اومد.
_كيم تهيونگ به نفعته دوستت رو كنترل كني و نزاري بياد بالاي سر من كه كلي كار دارم.
با خنده سري تكون داد كه جيمين محكم بغلش كرد
_تهيونگا
+سلام چيمي حالت خوبه؟
_دلم برات تنگ شده بود،اينجا چيكار ميكني؟
+نيروهاي كمكي كه آموزش ميبينن منم جزوشونم
_چي؟داري باهام شوخي ميكني كيم؟
+نه پارك باهات شوخي ندارم.
همين بين كوك از ساختمان بيرون اومد و با ديدن تهيونگ ابروهاش رو بالا داد،تا جايي كه خبر داشت الان تمرين تموم شده بود،با ديدن كوالايه ريز ميزه اي كه به تهيونگ جواب به سوالش خود به خود اومد تو ذهنش و گرگش؟اون لعنتي دوباره داشت وز وز ميكرد..."يا جئون احمق جفتت كسي جز تورو بغل كرده برو سرويسش كن"
'گرگ احمق اون يه امگاس و دوست صميميش پس خفه شو'
گرگ خاكسريش خرخري كرد و ساكت شد.
كل روز يونگي و كوك از دست اون دو نفر آرامش نداشتن،حقيقت اينه تمام دهكدشون ميدونستن اونا كنار هم چقدر خطرناكن،پرحرف لجوج و زيبا،اونا در بيان يك كلمه فوق العاده بودن و زماني كه كنارهم قرار ميگرفتن شبيه به ترسناك ترين كابوس هركسي بودن.
درخواست جيمين براي پيوستن به گروه كمكي كاملا ناديده گرفته شد!تهيونگ با لبخندي نگاهش رو رويه زوج روبه روش ميچرخوند و گرگش ناله ميكرد از بي توجهي جفتش،چرا كه هيچكدوم حرفي از جفت بودنشون باهم نزده بودن و خب تمام مدت تهيونگ مجبور بود از زبون جيمين مهربوني هاي زياد و مخفي يونگي رو شنوا و تحليلگر باشه.بعد از رفتن يونگي و جيمين،كوك دوباره پشت ميز نشست.
_خسته نميشي فرمانده؟
+از چي كيم؟
_از اين همه تلاش،پيگيري،درگيري و هرچي!
+خستگي مال وقتيه كه حسي وجود داشته باشه!
_تو نمي خواستي فرمانده بشي؟!
+واقعيت همينه من تويه زندگيم هيچوقت چيزي نخواستم و فقط و فقط طبق اصولي كه بود زندگي كردم
صداي باد و باز شدن يهويي پنجره سر جفتشون رو سمت خودش ميكشونه و صدايي نرم و پر انرژي با تارهاي شنواييشون بازي ميكنه.
*آره دقيقا واقعيت همينه و تو پسر اعتراف كردي بهش
لبخندي هرچند كمرنگ و بيجون رويه لب هاي كوك شكل ميگيره و اين تهيونگ رو متعجب ميكنه،بويه خون تويه اتاق ميپيچه...
+شاهزاده خون آشام ها اينجا چيكار ميكنه؟
*شايد اومده به عشق ديرينش سلام كنه؟
اخم هاي تهيونگ بهم گره ميخوره اما باز هم سكوت ميكنه.
+هزاران هزار بار ذكر كردم دوست ديرينه
*يا كوكى نميشه باهام مهربون باشي؟لعنتي من رفيق فابتم
+هومم رفيق فابي كه خيلي كم پيش مياد ببينمش
*چون تو به فرمانده لعنتي
+و تو شاهزاده خون آشام هايي
*مهم نيست بايد قرارداد صلح ببنديم ما حاضريم كمكتون كنيم البته خودمونم كمك ميخوايم
+خوبه درموردش صحبت ميكنيم
*البته كه صحبت ميكنيم و راستي يه جاسوس بايد بفرستيم يه امگا اينجوري مشكوك نميشن
+هوسوك فعلا نه صحبت ميكنيم
شايد اين حرف خيلي دير زده شد چون ينفر ديگم تويه اون اتاق حضور داشت،كسي كه در حال حاضر فكرش انتقام بود.
بالاخره هوسوك ساكت شد و روشو سمت پسرك امگا چرخوند دستش رو جلو برد و لبخند زد.
*سلام امگا
_سلام شاهزاده
*هعي راحت باش تو اسمم رو ميدوني هوسوك ميتوني هوبي ام صدام كني و تو؟
_تهيونگ كيم تهيونگم "جفت لعنتي آلفا"....'يا گرگ لعنتي خفه شو'
هوسوك پر انرژي بود شايد به عنوان يه مرده ازش ياد ميشد ولي حقيقت اين بود شاهزاده خون آشام ها شاد و پر انرژي و صدالبته زيبا و شايسته بود،خيلي وقت بود خون آشام ها رويه حرفش حرف نميزدن چون شاد بودن و چه چيزي مهمتر از شاد بودنه بري يه قبيله؟ اون ها ميخنديدن و با بقيه قبيله ها جنگي نداشتن،كسي خونخوار عوضي صداشون نميكرد و حتي راحت با انسان ها ارتباط ميگرفتن،فرمانده جئون رو ميشناختن و حالا كه پاي اعتبار اون هم وسط بود حاضر بودن همكاري كنن.

پك نايت...
_قربان ساحره اينجاست
+بگو بياد داخل
ساحره با اون شنل سياه و بلندش وارد شد احترامي گذاشت و دست هاي كشيده و ناخن هاي بلندش كلاه شنل رو درآورد.
_آلفا خوش حالم ميبينمتون
+ساحره بهم بگو چي ديدي؟شنيدم خبر هاييه؟
ساحره آهي كشيد و چيني به بينيش داد
_يه نفر با طرحي از قطره ي خون ديدم،بالاي سرت درحالي كه تويه خون غرق شده بودي!
+پس اون كسيه كه من رو ميكشه
_بدون لحظه اي درنگ،ذره اي سستي و ندامت،ضربه بهت ميزنه كه حتي تو گور هم از دردش به خودت بپيچي،چرا فقط صلح رو برقرار نميكني؟چرا حمله كردي و كشتي و گروگان گرفتي؟گفتم اين كار رو نكن
+براي رسيدن به تخت مجبور بودم،خودت ديدي چطور با امگاهاشون رفتار ميكنم
_من ديدم تو ديدي و امگاها اما اون آلفاهاي بي مغز و غيرتي كه نديدن
+منم آلفام ساحره
_منم ساحرم آلفا و نگران توام
آلفا سري تكون ميده و ساحره رو در آغوش ميكشه
+بويه مادر رو ميدي ليلي
_مراقب خودت باش جورج تو تنها خانواده ي باقي مونده ي مني

Te QuieroWhere stories live. Discover now