دارچین و یاس

1.3K 172 3
                                        

_چطوری فرمانده؟
هوسوک با نیشخند شیطانی این رو به کوک گفت و همون لحظه با احساس بویه قویه دارچین و یاس متعجب نگاهشو به قیافه کوک دوخت.
_چرا عطر تهیونگ انقد شدیده؟
+امم خب زمان هیتشه و چون یه مدت از سرکوبگر استفاده کرده و از اونطرفم فشار عصبی روش زیاد بوده الان تقریبا انفجار داشتیم

هوسوک سری تکون داد به کوک دست داد و لبخندی زد
_تنهات میزارم،بای بای
کوک با خنده سرش رو تکون و سمت اتاقی که تهیونگ اونجا بود حرکت کرد.آهی کشید و به چهره ی پر بغض تهیونگ خیره شد.

_چی شده؟
+چرا تنهام گذاشتی؟
بوسه ای روی موهای فر و بهم ریخته ی تهیونگ گذاشت و لبخندی زد.
_هوسوک بود عزیزم

تهیونگ آروم سرش رو تکون داد و با نفس کشیدن های عمیق فورمون های کوک خوابش برد.
کوک با سر و صدایی که از بیرون اتاق میشنید کشی به خودش داد و لایه چشماش رو آروم باز کرد،با ندیدن تهیونگ کنارش اخم بامزه ای رو صورتش نشوند و از اتاق بیرون رفت و دست به سینه صدا رو دنبال کرد.

_بیدار شدی فرمانده؟
+آقای جئون باید استراحت کنی
تهیونگ خنده ی ریزی کرد و خودش رو محکم تو بغل کوک انداخت.
_حالم خوبه فرمانده
کوک بوسه ای به صورت ته زد و گذاشتش پایین.
بعد از خوردن صبحانه همینطور که به آرومی توی بغل هم سر مبل نشسته بودن صدای تلفن بلند شد،کوک با دیدن اسم خواهرش اخمی کرد و آهی کشید
_بله؟
×کوک خوبی؟
_چیکار داری لیلیان؟
×امروز بیاید به پک نایت جورج میخواد ببینتت
_باشه
قبل از اینکه اجازه بده خواهرش حرف دیگه ای بزنه تلفن رو قطع کرد و خیره به تیرگی صفحه گوشیش شد.
_کوک چی شده؟
+جورج میخواد ببینتم
_جورج؟
+برادر گمشده امون

این حرف هارو با پوزخند میزد،پوزخندی که دردش تا مغز استخونش بود،آروم بلند شدن و به سمت اتاق حرکت کرد،تهیونگ با غم نگاهش رو به کوک رسوند،جورج آلفای پک نایت حالا دیگه نمیتونستن باهاشون بجنگن،نمیتونست انتقام بگیره،یاد بغض چشم های خانم جئون افتاد و کاملا منصرف شد که بخواد انتقام بگیره آهی کشید و خودش رو مشغول کرد تا مدتی هم کوک رو تنها بزاره.

جنگل ممنوعه
نفسش رو فوت کرد و دست تهیونگ رو محکمتر گرفت،اصلا درک نمیکرد چرا باید تهیونگ رو هم میاورد!قطعا بخاطر داد و بیداد هاش و غرغرهای بی پایانش نبود.با حس کردن عطر تلخ سریعا گارد گرفت با دیدن دو گرگ سیاه اخمی کرد و منتظر بود تا جفتشون تبدیل بشن.

×خوش اومدین جناب جئون لطفا همراه ما بیاین
سرش رو تکون داد و پشت دو مرد درشت هیکل حرکت کردن.
با دیدن جورج برادرش که کاملا شبیه مادرشون بود اخمی کرد.
_میخوام امگاها رو ببینم
جورج ابروهاش رو بالا انداخت

+سلام برادر کوچیکم و جفت جاسوسش
تهیونگ اخمی کرد و ادای جورج رو درآورد،جورج با دیدن تهیونگ خنده ی بلندی کرد.
+احتمالا بهترین جفت نسیب تو شده برادر
_احتمالنی وجود نداره آلفا اون قطعا بهترینه.
جورج ابروهاش رو بالا انداخت و با اشاره دستش به مبل ها ازشون خواست بشینن.

+زیاد طولش نمیدم چون میدونم خوشت نمیاد زیاد هم صحبت بشیم،امگاها سالم و سلامتن،مجبور بودم برای قدرت نمایی این کار رو کنم ولی درواقع میخوام پک ما هم به صلحنامه اضافه بشه،مدت هاست که ما تو تاریکی موندیم ولی کافیه.

_من حرفی ندارم درواقع من نمیتونم حرفی بزنم قدرت زیادی ندارم بهتره امگاهارو آزاد کنی و همراهشون بیای به پک اصلی منم نیروهارو کنترل میکنم که بهتون حمله نکنن
جورج سرش رو تکون داد و به فکر فرو رفت.

پک سیلور
همه با دیدن امگاهای گمشده و چند تا از آلفاهای پک نایت متعجب و تو گارد بودن ولی از طرف فرمانده جوان هیچ دستوری صادر نشده بود،یونگی با اخم سمت کوک حرکت کرد.
_چخبره اینجا؟
+صبر کن لطفا

یونگی اخماش رو بیشتر توهم کرد و با تنه ای کوتاه از کوک فاصله گرفت.
بعد از مدت طولانی که سران اصلی و جورج صحبت میکردن،هوسوک در حال لاس زدن با لیلیان دیده شده بود و بقیه در حال دست انداختنش بودن،تهیونگ نگران حال کوک و یونگی و نامجون هم خیلی نگران در حال مواظبت از جفت هاشون بودن.

جورج با نفس عمیقی از اتاق جلسه بیرون زد و لبخندی به چهره ی سوالی لیلی زد.
_تموم شد لیلی
لیلیان با خنده خودش رو تو بغل برادرش پرت کرد که با صدایه آشنایی جفتشون متعجب سرشون رو چرخوندن.
_جورج؟عزیزم؟

خانم جئون با دیدن چشم های پر اشک پسر بزرگش و اطمینان از اینکه اون آلفایه قد بلند و هیکلی پسرشه محکم در آغوشش گرفت.
تهیونگ سمت کوک حرکت کرد و با لبخند نگاهش کرد.
_فرمانده نظرتون درمورد یه گردش کوتاه و کمی رقص چیه؟

فرمانده جوان با یادآوری اولین قدم زدنشون لبخندی زد و سرش رو سمت لب های تهیونگ برد و با فاصله چند سانتی نگه داشت.
+حتما جئون تهیونگ


_________________________________________

سلامممم
خب مرسی که میخواهمت رو تا اینجا خوندین،میدونم خیلی سر پارتای آخر اذیتتون کردم ببخشید لطفا
بوس به همتون💫

Te QuieroМесто, где живут истории. Откройте их для себя