_واقعا متاسفم آقایون ولی....
تهیونگ خشک شده به دهن دکتر نگاه میکرد و درکی از اطرافش نداشت،حرفی نمیزد و این هوسوکی کهکنارش نشسته بود رو نگرانمیکرد.
با صدای پرستار دکتر سریع سمت اتاق رفت.
"گفت منتظرممیمونه"
"هنوز کلی کار مونده بود انجام ندادیم"
"تولدش کی بود"
"میخواستم بیشتر بغلش کنم"
"میخواستم بیشتر نگاش کنم"
هوسوک با شنیدن زمزمه های عجیبی از تهیونگ آروم تکونش داد ولی انگاری تهیونگ رو قفل کرده باشن،خیلی یهویی سیلی تو صورتش زد
_هی هی ته،چت شد،نشنیدی دکتر چی گفت؟
+گفتمتاسفم
_نه نه اون بیداره بهشون اومده میتونی ببینیش
تهیونگ با گیجی نگاهش میکرد خیلی یهویی بلند شد و سمت اتاق حرکت کرد که نامجون گرفتش
+ولم کنیدد میخوام برم ببینمش ولم کنید لعنتیا ازتون متنفرمم
نامجون دستش و رو دهن تهیونگ گذاشت و سعی کرد به تقلاهاش توجهی نکنه ولی مسئله این بود محض رضای الهه ی ماه پرا انقد این بشر چرا انقدر قوی بود؟؟
یونگی جلو اومد و نگاهش رو به تهیونگ داد،نامجون تهیونگ رو ول کرد که همون لحظه یونگی ضربه ای به گردن تهیونگ زد،نیشخندی به قیافه بیهوش ته زد و رو کرد به هوسوک
_ببرش تو اتاقی که کوک و میبرن بیدار شه ببینتش دیگه واقعا این بشر از تحملم خارجه
هوسوک با اخم سری تکون داد و تهیونگ رو بغل کرد و رفت.
با درد چشماش رو باز کرد و با گیجی نگاهی به اطرافش انداخت با دیدن چشمایه تیله ای مشکی رنگی که باز بود و بهش نگاه میکرد بلند شد و آروم سمتش حرکت کرد،جوری که انگاری داره خواب میبینه دستش رو رویه چشم و لب کوک نشوند که با بوسه ی فرمانده رو نوک انگشتاش همراه بود،با خنده گریه کرد و آروم رو هر نقطه از صورت فرمانده بوسه ای کاشت.
_حالت خوبه فرمانده؟
+الان خوبم کیم،تو خوبی؟
_خوبم،دیدی منتظرت موندم؟
کوک لبخند نرمی زد و دست چپش رو آروم بالا آورد و رو صورت پسرک کشید.
+لاغر شدی اذیتت کردن؟
_نه،نبود تو اذیتم کرد
کوک ریز خندید و صورت تهیونگ رو جلو آورد به آرومی بوسه ای رو رویه لب هاش شروع کرد.
+پس بوسه ی بعد مرگ اینجوریه؟
_بنظرم این شیرین ترین بود
+خب اینجوری باید هربار بمیرم کیم
تهیونگ با بغض خندید
_غلط اضافی نکن فرمانده
کوک اینبار بلند خندید کهنگاه شیفته ی ته به خودش آوردش.
_برای کسی نخند فرمانده
+چرا؟
_میخوام از کل دنیا این زیبایی مال من باشه
+همش مال تو جئون تهیونگ
نگاهش رو به هوسوک داد
_خب جناب شاهزاده میخوای بگی میخوای با دادگاه چیکار کنی
هوسوک بیخیال شونه ای بالا انداخت
+هیچی،میرم و اضحاراتم و بیان میکنم من شاهزاده خون آشامام براتون سود زیادی دارم
یونگی پوف کلافه ای کشید
_چرا دردسر درست کردی برای خودت
رنگ چشمای هوسوک عوض شد و با سرعت یونگی رو به دیوار کوبید
+خفه شو یونگ،اون بچه داشت زجر میکشید،بیست بار تموم بهش تجاوز شده و اون حرفی نمیزنه نه حتی این،مسئله اینه اون کوکیه دوست صمیمی که من و نجات داد
+اون دوسته منم هست
_پس مثله یه آشغال رفتار نکن
یونگی با عصبانیت از هوسوک دور شد و سمت اتاق کوک حرکت کرد،تقه ای به در زد و با شنیدن صدای کوک لبخند نرمی رو صورتش نقش بست و وارد شد
_هیونگ
+خوبی کوک
کوک نگاه شیطنت باری به تهیونگ انداخت که یونگی متعجب شد آخرین بار این نگاه و کی از کوک دیده بود؟
_عالیم هیونگ
یونگی خندید و با بغض دوستش رو بغل کرد
+خوبه که عالی کوچولو
جفتشون خندیدن و بعد اون هم نامجون اومد
_هوسوک هیونگ کجاست؟
سوال تهیونگ مدتی بی جواب موند که در باز شد
+داشتید پشت سرم غیبت میکردید آره؟؟گوشم میخارید
از لحن هوسوک همه خندیدن
+خوشحالم کا سالمی کوک
×بخاطر تو بود همش ممنونم هوسوک
دو هفته بعد،پکسیلور
تهیونگ در اتاق رو باز کرد و با دیدن کوک پوف کلافه ای کشید
_جناب فرمانده این کارا رو نباید انجام بدیا دوباره آسیب میبینی
+خوبم جناب جئون
ته خنده ای کرد و سمت کوک رفت رو میز نشست
_در رابطه با اتفاقاتی که تو پک نایت افتاد،کامل به بقیه نگفتم
کوک اخماش رو تو هم کشید و تو جل جدیش فرو رفت
+خب
_لیلیان خواهرت اون به عنوان ساحره اونجا بود،وقتی خواستم با آلفای پک دعوا کنم منو تلپورت کرد به ساختمون پک سیلور
کوک با تعجب به تهیونگنگاه کرد
+واقعا؟مطمئینی خودش بود؟
_آره کوک متاسفم
کوک دستی تو موهاش کشید و گنگ به یه گوشه ای خیره شد
+حاضر کن شب میریم خونمون
با برداشتن تلفنش از اتاق بیرون زد،شماره ی مادرش رو گرفت و منتظر موند
_الو کوک چیزی شده؟
+سلام مامان خوبی؟لیلی خونست؟
_خوبم آره خونست
+نزار بره بیرون شب با تهیونگ میایم اونجا
_باشه
تلفن رو بدون حرف اضافه ای قطع سیگارش رو روشن کرد و با عصبانیت ازش کام های عمیق میگرفت،این چه زندگی بود؟
شاید تنها بخش جذاب زندگیش بودن با تهیونگ بود.
مشکلات پشت هم صف کشیده بودن،هوسوک باید بخاطر کشتن فرماندار به دادگاه می رفت،خواهرش دشمنش شده بود و پدرش با فهمیدم مردن برادرش و کارهاش به شدت گوشه گیر شده بود.
شاید میتونست از لیلیان کمک بگیره تا جنگ اتفاق نیوفته؟امیدوار بود خواهرش کمک کنه.
YOU ARE READING
Te Quiero
Fanfictioncouple: kookv,yoonmin,namjin genre:omegavers,romance up:complete کوک تهیونگ رو بغل کرد و اول به چشماش و بعد به لب های خوش فرمش نگاه کرد. _بنظرت لب هاتم مثل عطرت مزه دارچین میده؟ +نمی دونم فرمانده،شاید،میخوای امتحان کنیم؟ _البته که امتحان میکنیم کیم...
