پک نایت،اتاق امگاهای پک مون
پلک هاش رو به زور از هم فاصله داد و به سقف نگاه کرد،بعد از چند دقیقه انگار که مغزش فعال شده باشه سریع بلند شد که یهو کل دیدش تار شد،بعد برگشتن دیدش کمی اطراف رو نگاه کرد و با گره خوردن نگاهش به خانم چوی و خانم کیم با عجله سمتشون رفت،اون ها هم با دیدن تهیونگ بغض کرده بودن.
+تهیونگ چرا اینجایی؟
ته لبخندی زد و دست زن رو گرفت
_خانم چوی حالت خوبه؟اذیتتون نکردن؟
+نه کاری باهامون نداشتن
تهیونگ متعجب نگاهش رو به خانم چوی داد
_واقعا؟یعنی چی؟
+یعنی کاری نداشتن حتی خیلیم خوب رفتار میکنن
تهیونگ نگاه گیجی به خانم چوی انداخت و ترجیح داد فعلا منتظر بمونه تا ببینه دقیقا چه اتفاق فاکی قراره بیوفته.یک هفته بعد،پک نایت
کل این یک هفته هیچ اتفاقی نیوفتاده بود و این برای تهیونگی که توسط فرمانده آموزش دیده مشکوک بود اما واقعا هیچ چیز مشکوک نبود.
تمام این یک هفته اونا کاملا بهش رسیدگی کرده بودن و نزاشته بودن آب تو دلش تکون بخوره حتی تایم گردش هم داشتن.
حالا که خیالش یکم از طرف امگاها و خودش راحت بود شبانه روز نگران کوک بود،دلش برای دید زدنای نصف شب و کیم گفتناش یا حتی اون بویه گند سیگارش تنگ شده بود،حالا که فکر میکرد میدید کوک خیلی کمکش کرده بود،حتی خیلی راحت مرگ پدرش رو فراموش کرده بود.پک سیلور،خونه یونگی
جیمین چینی به بینیش داد و لگد محکمی سمت یونگی پرت کرد
_فاک یو مین یونگی هنوز هیچ خبری از تهیونگ نداری
+جیمین تمومش کن خب؟اکن خودش خواست،اوکی بیب؟ لازم به ذکرم نیست اونی که با فاک میره من نیستم هوم؟دیشب که ناله های من کل خونه رو برنداشته بود
جیمین سرخ شده لگد دیگه سمت یونگی پرتاب کرد و سعی کرد نگرانی هاش رو برای خودش نگه داره،میدونست یونگی هم وضع خوبی نداره،رفیق صمیمیش خیلی یهویی مفقود شده بود و حتی اجازه ورود به اپانیا رو هم نداشتن حداقلش این بود میدونست تهیونگ پیش بقیه امگاها تو بک نایته.
آهی کشید که صدای در اومد،سمت در رفت و بازش کرد با دیدن هوسوک لبخندی زد و سلام داد.
_سلام هوسوک چطوری؟
+سلام جیمی تو چطوری؟یونگ خونست
_آره بیا تو
کمی جابه جا شد تا هوسوک بتونه وارد شه،قیافش به شدت خسته بود و این نگرانش میکرد.سمت آشپزخونه حرکت کرد تا هم یه چیزی برای خوردن بیاره هم یه مدتی اون هارو تنها بزاره.
_هی یونگ چطوری؟
یونگی سرش رو بالا آورد و به چهره ی خسته دوستش داد.
+چته؟شبیه مرده ها شدی!
_امم در واقع من واقعا مردم یونگ،چیزی نیست یکم خستم
چشماش رو بست و سعی کرد از تاری چشماش جلوگیری کنه،دوروز تمام بی وقفه دنبال کوک بود و نه خونی بهش رسیده بود و نه حتی نشسته بود.میدونست یکم دیگه بگذره قاطی میکنه پس سریع رفت سر اصل مطلب.
_ببین یونگ یه خبرایی دارم،فرماندار یعنی اون مرتیکه پدوفیل چند روز قبل کوک رفته اسپانیا و هنوز هم برنگشته این فاکینگ عجیبه البته هیچ ردی نیست،نه نشون میده تو ساختمون جلسه بوده و نه مکان الانش مشخصه...
قبل اینکه بتونه صحبت هاش رو تموم کنه سرش گیج رفت و در کسری از ثانیه چشماش قرمز شد و دندون های نیشش بلند شد،فاکی زیر لب گفت و سعی کرد سریع بره که یونگی جلوش رو گرفت
+چته هوسوک
با صدای که بم شده بود شروع کرد به اخطار دادن
_نزدیک نشو یونگ
جیمین ترسیده از بویه شدید خون سریع سمت اتاق رفت و در رو بست.
یونگی دوباره سمت هوسوک رفت که اینبار هوسوک با فریاد اون رو سرجاش نشوند.
_نزدیکم نشو مین یونگی
حقیقت این بود هوسوک هیچوقت سره یونگی داد نزده بود و همین باعث تعجب یونگی شد و هوسوک از فرصت استفاده کرد و خیلی سریع اون خونه رو ترک کرد.پک نایت،روز دهم،اتاق امگاهای پک مون
تهیونگ خسته بود و همه ی اینا بخاطر نزدیک بودن دوره ی هیتش بود،در اتاق باز شد و یه دختر با شنل بلندش وارد شد،ساحره،شنلش رو که درآورد نگاه تهیونگ با خشم و تعجب بهشگره خورد و دختر هم ترسیده قدمی سمت تهیونگ برداشت
_تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی
+جئون لیلیان فکر کنم من باید بپرسم اینجا چیکار میکنی؟تو خواهر فرمانده ای یا ساحره این پک لعنتی!
هیچ میدونی کوک جونش رو کف دستش گذاشته و حالا تو اینجا با این پک همکاری میکنی ها؟لعنت بهت لیلیان
لیلی بغض رو فرو خورد و تهیونگ رو از اتاق بیرون کشید که همون لحظه جورج از اتاقش بیرون اومد و با ابروهایی بالا رفته نظاره گر خواهرش شد
×لیلی مشکلی پیش اومده
_نه سرورم
تهیونگ پوزخندی زد و بعدش شروع کرد به خنده های هیستریک
+سرورم؟ودف؟(رو کرد سمت جورج)تو تو باید فرمانده یا هر کوفت این پک باشی آره
جورج با ابروهای بالا رفته نیشخندی زد
×یه امگای شجاع واو(شروع کرد به دست زدن)عالیه
در صدم ثانیه رنگ چشماش تیره شد و با ناگهی سرد و با استفاده از لحنه آلفاییش زبون باز کرد
×عذر خواهی کن و برگرد تو اتاقت امگا
تهیونگ دوباره خنده ای کرد و حالا رنگ چشم هایه اکن بود که تغییر کرده بود،فرمون رو دست گرگش داد و غرید
+آلفای احمق،اون لحن فاکیت رو منی که تمرین دیدم و جفتم رو پیدا کردم تاثیری نداره
خیلی سریع به حالت گرگینه ایش دراومد و پشت سرش جورج هم همین کارو کرد قرار نبود به یه امگا ببازه!
لیلی که ترسیده تا اینجا نظاره گر بود،وردی رو خوند و دریچه ای دم در ساختمان اصلی پک باز کرد و طی یک حرکت خیلی سریع بین اون دو که فعلا درحال غرش بودن رفت و تهیونگ رو سمت اون دیچه پرت کرد و زمزمه وار گفت
_مراقب کوک باش،ببخشید تهیونگ
تهطونگ گیج منگ بخاطر حرف لیلی و پرت شدنش کنترلش رو به دست گرفت و با دیدن ساختمان پک سریع سمت اتاق فرمانده ی دلبندش حرکت کرد،همه با تعجب به گرگ سفید و زیبا با اون عطر آشناش نگاه میکردن.
تهیونگ در اتاق رو باز کرد،از حالت گرگینه ایش دراومد و نگاهش رو به اتاق داد،تویه اتاق نبود،همیشه تو اتاقش بود ولی حالا نبود،خاک رویه میز نشون میداد کوک نیست،اون برگشته بود ولی فرمانده جوان کجا بود که برنگشته بود و به انتظارش نشسته بود.
YOU ARE READING
Te Quiero
Fanfictioncouple: kookv,yoonmin,namjin genre:omegavers,romance up:complete کوک تهیونگ رو بغل کرد و اول به چشماش و بعد به لب های خوش فرمش نگاه کرد. _بنظرت لب هاتم مثل عطرت مزه دارچین میده؟ +نمی دونم فرمانده،شاید،میخوای امتحان کنیم؟ _البته که امتحان میکنیم کیم...