روز فرمانده جئون و کیم

1.2K 201 3
                                        

نفس عمیقی کشید و از اتاق خارج شد حس میکرد نمیتونه تو اون اتاق نفس بکشه سمت پشته بوم راه افتاد.چرخی به چشماش داد و سیگارش رو روشن کرد چرخید،رویه زمین نشست و نگاهش رو به امگای جمع شده ی روبه روش داد.
_میترسی کیم؟
تهیونگ سرش رو بالا آورد
+نه فرمانده فکر میکنم کاملا آمادم
_میدونستی گوش وایسادن کاره خوبی نیست هوم؟
+از قصد نبود،معذرت می خوام
_چجور ژانر کتابی میخوای؟
+برام فرق نداره ولی یه کتاب خوب میخوام خیلی خوب،میخوام وقتی این جریانا تموم شد با آرامش بشینم و بخونمش
_پس یه کتاب میارم که آرومت کنه....م-مراقب خودت باش...اونجا خطرناکه
لبخند نرمی رو صورت تهیونگ نقش بست.
+حتما فرمانده،گفتم که به این زودیا از دستم راحت نمیشین
کوک نیشخندی زد
_منتظرت میمونم تهیونگ
+منم منتظرت میمونم جونگ کوک
لبخندی به چهره ی همدیگه زدن و باره دیگه کوک بود که سکوت رو خاتمه داد.
_هفت سالم بود که بالاخره عموم رو دیدم،اون اوایل فکر میکردم بهترین عمویه دنیاس تا تولد هشت سالگیم که اجازم رو گرفت تا ببرتم بیرون...(نفسش رو لرزون بیرون فرستاد)ما هیچ‌وقت بیرون نرفتیم،اولش تعجب کردم ولی مهم نبود اون عمویه مهربونم بود،کسی که کلی شکلات برام میاورد،اما حقیقت اینه که پشت اون صورت مهربون با اون خنده،پشت اون همه شکلات خوشمزه،یه مرد پدوفیلی که عادت داره به تجاوز پنهان شده بود،شب سختی بود،گریه کردم،جیغ زدم،تلاش کردم فرار کنم ولی نشد زورش زیااد بود،تا پنج سال وضع همین بود،جرئت نمیکردم حرف بزنم،کسی باور نمیکرد،بعدش پدر تصمیم گرفت بفرستتم سرزمین انسان ها تا بتونم راحت فرمانده بشم،وقتی برگشتم نبود تا همین امروز نبود ولی حالا میفهمم هنوزم ازش میترسم.

کوک تا الان در مورد این مسئله حرفی نزده بود البته هوسوک و یونگی با خبر بودن ولی این یعنی تهیونگ قبل از هر چیزی جفت و همراهشه و بعد اون تهیونگ فهمید چرا فرمانده جئون،فرمانده جئون شده.زندگی زیادی برای فرمانده ی جوان سخت گذشته بود.تهیونگ از سر جاش بلند و کوک رو به آرومی تو آغوشش کشید
+دیگه قرار نیست آسیب ببینی فرمانده،من کنارتم
کوک لبخند زد و اجازه داد به اندازه تمام وقت هایی که کسی در آغوشش نکشیده بود تهیونگ تو آغوش بگیرتش و بهش حرفایه شیرین بزنه.

وقتی آروم شد و اون تنش رو از خودش دور دید از بغل تهیونگ بیرون اومد.دستی پشت گردنش کشید.
_نظرت چیه قبل از اینکه ماموریتامون شروع شه بریم بیرون؟
چشامایه تهیونگ برقی زد و با لبخند حرف کوک رو تایید کرد.خیلی سریع جفتشون آماده شدن و از ساختمان پک بیرون رفتن،کمی جلوتر یه پارک بود و صدای موسیقی باعث شد تهیونگ ناخودآگاه سمت اون قسمت بره،کوک اولین دیدارشون رو به یاد آورد که تهیونگ چقدر زیبا میرقصید،با رسیدن به نزدیکی اون گروه کوچیک موسیقی تهیونگ هم شروع کرد با ریتم آهنگ رقصیدن،لبخند مستطیلیش رویه لب هاش شکل
کل گرفت،طی حرکت ناگهانی سمت فرمانده جوان حرکت کرد و با شیطنت دست مرد و کشید و واقعا براش مهم نبود اون فرماندس،اون بلد نیست برقصه البته که کوک واقعا کاری نکرد و فقط برای حرکاتی مثل چرخش و از این قبیل تکیه گاهه تهیونگ میشد،بعد تموم شدن آهنگ ته دوباره لبخند خاصش رو به لب آورده بود و کمی جلوتر از کوک با هیجان حرکت میکرد.
کوک سیگارش رو روشن کرد و با لذت به جفتش چشم دوخت البته ذهنش داغون بود ولی فعلا میخواست لذت ببره،تهیونگ سرعتش رو کم کرد و با کوک هم قدم شد.
_فرمانده میدونی اصلا شبیه گرگینه ها نیستی؟
کوک ابروهاش رو بالا فرستاد و کامی از سیگارش گرفت
+چرا؟
_شبیه خرگوشایی
جفتشون خنده ای کردن و سمت کافه ای که اون نزدیکی به چشم می خورد راه افتادن.
بعد از دادن سفارش کوک چشمش رو تویه کافه چرخوند و به امگایی که آویزون آلفاش بود خیره شد،بدون نگاه کردن به تهیونگ شروع کرد به صحبت.
_کیم نمی دونی چقد خوشحالم که بهم نمیچسبی و لوس نیستی
تهیونگ خنده تو گلویی کرد
+اوه البته فرمانده،با اینکه اصولا تایپ همه آلفاها هستم ولی مثل اینکه..
_بیشتر از تایپ همه آلفاها بودن تایپ منی کیم
تهیونگ لبخند مستطیلش رو به لب آورد و با اومدن سفارشاشون ساکت شدن.
به آرومی و با قدم های کوتاه به خونه ی فرمانده میرفتن انگار نمیخواستن امشب تموم بشه ولی ساعت سر لج برداشته بود و تند تند حرکت میکرد.
با رسیدن به خونه، تهیونگ سمت اتاق مهمان حرکت کرد که کوک جلوش رو گرفت با تعجب نگاهی به آلفا انداخت که دستش رو پشت گردنش میکشید،فرمانده جوان نفس عمیقی کشید
_امشب بیا پیش من بخواب
تهیونگ هومی کشید و پشت کوک به سمت اتاق حرکت کرد.
کنار هم دیگه رویه تخت دراز کشیدن،به عادت این چند وقت تهیونگ چشماش رو بست ‌و صبر کرد تا فرمانده خوابش ببره،نگران بود ولی دلش میخواست تا لحظه ی آخر با تمام وجود از وجود آلفایه اخمو و ساکتش استفاده کنه.صدای نفس های منظم کوک که به گوشش رسید چشماش رو باز کرد و نگاهش وجب به وجب صورت کوک رو گشت.
_کیم حواست هست من یه فرماندم و متوجه نگاهای خیرت میشم
تهیونگ با شیطنت خندید
+اوه چه فرمانده باهوشی!البته که برای منم مهم نیست من دارم جفت خودم رو نگاه میکنم نه فرمانده رو!
کوک تهیونگ رو بغل کرد و اول به چشماش و بعد به لب های خوش فرمش نگاه کرد.
_بنظرت لب هاتم مثل عطرت مزه دارچین میده؟
+نمی دونم فرمانده،شاید،میخوای امتحان کنیم؟
_البته که امتحان میکنیم کیم
سرش رو نزدیک کرد و لب هاشون رو بهم متصل کرد با زبونش لب های تهیونگ رو لیس کوتاهی زد و جدا شد.
_مزه کوکی دارچینی میدی کیم
+فرمانده،توام مزه توتون میدی
خنده ای کردن و دوباره لب هاشون رو بی طاقت بهم رسوندن،جدا نشدن نه نفس کشیدن بین یه بوسه کاره سختی نیست بینیت رو داری،نمی دونستن چقدر رویه ابرهای آسمون پرواز کردن که بالاخره جدا شدن و پیشونی هاشون اینبار بهم متصل شدن
_کیم زود برگرد
+فرمانده جئون توام زود برگرد و اگه برنگشتم دنبالم بگرد
_تو برمیگردی ‌کیم باید برگردی
+برمیگردم فرمانده جئون برمیگردم
کوک،تهیونگ رو محکم تر به آغوش کشید و بالاخره اجازه دادن عطر دلنشین تنشون به دنیای خواب راهیشون کنه،لحظات آخر کوک داشت به این فکر میکرد که امروز اولین روز باهم بودنشون بود،روز فرمانده جئون و کیم.

_______________

خب گایز اینم پارت جدید ببخشید دیر شد.
اگه من پسر و بودم و واتپد هم آدم بودا قطعا مورد تجاوز من قرار میگرفت تا رستگار بشه...

Te QuieroWhere stories live. Discover now