2

159 54 7
                                    

نفس عمیقی کشید بوی دریا آرومش میکرد، همیشه میخواست یه خونه نزدیک دریا داشته باشه تا بتونه این احساس خوب رو هر روز حس کنه، ولی ترس از کوسه ها مانع این کار میشد.

با خودش فکر کرد که اگه کوسه ها منقرض بشدن خیلی خوب میشد اون وقت میتونست یه خونه که به دریا نزدیکه بخره و به آرزوش برسه.

هیچ کس هم دلش برای کوسه ها تنگ نمیشد چون اونا هیچ زیبایی ندارن نه مو های نرم یه گربه کوچولو رو دارن نه پولکای براق ماهی های خوشمزه رو ولی تعداد خیلی زیادی دارن، پس تا چندین قرن دیگه هم توی دریاها وجود دارن.

یه نگاه دیگه به دریا کرد، اگه فقط یکم فقط یکم پاهاش رو توی آب میزاشت مشکلی نبود نه؟

شجاعتش رو جمع کرد و پای راستش رو توی اب گذاشت، ولی فقط یک ثانیه طول کشید تا دوباره پاش رو با سرعت از اب دربیاره و روی شن های ساحل بزاره.

ترس اینکه اگه یوقت کوسه ای به سرش زده باشه و بیاد نزدیک ساحل یه لقمش کنه موهای تنمش رو سیخ کرد
ولی بدتر از اون این بود که پاهاش یا دستاش رو با دندونای بزرگش بکنه! انوقت دیگه هیچ وقت نمیتونم کارای شخصیش رو راحت انجام بده یا طراحی کنه ......اگه یوقت تحریک شده چکار کنه؟ باید از کسی کمک بخواد؟

با فکر اینکه دست یه نفر دیگه دیکش رو لمس کنه توی ذهنش به خودش منحرفی گفت.

وقتی میخواست به انواع سناریو هایی که بعد از قطع دست یا پا به دست کوسه های بی پشم و بی پولک ادامه بده صدای فریادی رو شنید هنزفری هاش رو در اورد و به جونگینی نگاه کرد که اسمش رو فریاد میزد و به طرفش میدوید سرشو کج کرد.

"چرا مثل احمقا داد میزنه؟"

از اون طرف جونگین به حرکات عجیب سهون نگاه میکرد و صداش میزد ولی انگار فایده نداشت.

"به مسیح قسم این بچه یه اسکله!"

تندتر دیوید حس میکرد هر لحظه ممکنه که پاهاش از جاشون کنده بشن چرا ولش نمیکرد که بمیره.

"خدایا نگاش کن لعنت بهت اوه سونگوو چرا زودتر نکشیدی بیرون تا همچین پسری تحویل ما ندی."

به جنازه ی زن که در حال خورده شدن بود نگاه کرد، شاید بی رحمانه باشه ولی توی دلش خدارو شکر کرد که زامبی هنوز مشغول خوردن جسدست و متوجه سهون نشده.

به سهون که رسید دستش رو با خشونت گرفت و به طرف ویلا کشوندش. سهون که از حرکت ناگهانی جونگین شوکه شد داد زد.

"یاااا کیم جونگین چه مرگته؟"

جونگین بی توجه به سهون به زامبی نگاه کرد که با داد سهون از خوردن روده های زن بیچاره دست کشده و داره به طرفشون میاد.

"جونگ...اخ....دستمو ول کن عوضی."

"خفه شو فقط بدو."

سهون اخم کرد و به پشت سرش نگاه کرد تا هنزفری های عزیزش رو پیدا کنه ولی با چیزی که دید رنگش پرید یه مرد با دهن خونی و بدن زخمی دنبالشون میومد، جونگین رو صدا زد ولی جونگین فقط داشت میدوید و اون رو دنبال خودش میکشوند به زحمت دستشو از توی دست جونگین در اورد تا به طرف مرد بره کمکش کنه.

Resurrection of the deadWhere stories live. Discover now