《فلش بک دو ماه قبل》
یه روز آفتابی بود آسمون صاف و یکدست همراه با خورشید که درخشان تر از همیشه بود و نسیمی که از پنجره ی باز وارد کلاس میشد، پرنده ها توی آسمون ابی گروهی پرواز میکردن و تمام غنچه های باغچه باز شده بودن میشد اسمش رو گذاشت یک روز خوب و آرامش بخش.
ولی بر خلاف آرامشی که بیرون از کلاس بر پا بود توی کلاس پر بود از جنب و جوش و صدای ذوق زده ی بچه هایی که با قلم های رنگ امیزیشون به دنبال هم افتاده بودن و انگار قصد داشتن گوش های معلمشون رو با جیغ هاشون کر کنن!
"تایم کلاس تموم شد!!"
معلم طراحی کلافه داد زد تا شاید صداش از بین اون همه سر و صدا به گوش بچه ها برسه.
خسته، عصبانی و خیس بود.
خسته بود از اینکه باید حواسش به تمام بچه ها میبود تا مداد یا چیزی رو توی چشم اون یکی فرو نکنن یا بخاطر فیلم های ابرقهرمانی که دیدن فکر نکنن که با خوردن رنگ ها میتونن قدرت های ماورایی به دست بیارن.
و عصبانی بود از مدیر احمقی که اجازه ی بلند کردن صداش رو روی بچه ها نمیداد آخه کدوم بچه ای به حرف معلمی که با مهربونی بهش دستور میداد این کار رو انجام بده و اون کار رو انجام نده گوش میداد؟
با اخم کردن هم به هیچ نتیجه ای نمیرسید چون امروز خیلی خوب بهش ثابت شد که این تخم جن ها اونقدری دیوث هستن که اخم وحشتناک معلمشون رو به تخم هاشون که اندازه ی پاکن توی دستش هست بگیرن و تمام آب رنگ هاشون رو روی لباس های سفید معلم برنزشون خالی کنن.
کیم جونگین امروز به این نتیجه رسیده بود که اگه به جای اینکه معلم این ۲۰ تا بچه میشد میرفت به ۱۰۰ تا گوسفند آموزش نقاشی میداد تا الان حداقلش ۹۹ تا از اون گوسفند ها نقاش های بزرگی در حد لئوناردو داوینچی شده بودن و حتی تابلو های نقاشیشون پا به کاخ سفید و موزه های بزرگ گذاشته بودن!
آخرین قلم رو هم برداشت و در جای مخصوص خودشون گذاشت، دست به کمر وسط کلاس ایستاد البته بیشتر شبیه میدون جنگ رنگ ها بود تا کلاس!
رنگ آبی یکی از دیوار ها رو کاملا پوشونده بود و کف کلاس هم پوشیده بود از رنگ های سبز و قرمز و سطح چند تا از میز ها هم مخلوطی از چند رنگ بود طوری که نمیشد جز رنگ قهوه ای زشتی که با دست همه جای میز پخش شده بود چیزی دید، چند لحظه خیره به وضعیت کلاس برای کسی که قرار بود اینجا رو تمیز کنه دلش سوخت و خدا رو شکر کرد که جای اون شخص نیست.
آهی کشید و با افسوس به پیرهن سفیدش نگاه کرد و به خودش فحش داد که امروز صبح تصمیم گرفت سفید بپوشه چرا اینقدر بدشانس بود؟ هر بار که لباس رنگ روشنی میپوشید همین بلا سرش میومد انگار لباس هاش شده بودن بوم نقاشی این پدرسگا.
YOU ARE READING
Resurrection of the dead
Actionنام : رستاخیز مردگان کاپل : کایهون / شیوچن / کریسهو ژانر : زامبی محور / اکشن / اسمات / هپی اند نویسنده : Leon خلاصه: کیم جونگین همرا با دوستانش برای گردش چند روزی به ججو میرن ولی با ویروسی که توی کره پخش میشه سفرشون از چیزی که انتظار داشتن طولانی ت...