4

129 44 2
                                    

بعد از رفتن سهون روی مبل نشست و مینی رو روی پای خودش نشوند، چن هنوز داشت سورا رو اروم میکرد و شیومین هم با چشم های بسته روی کاناپه دراز کشیده بود و بی صدا اشک میریخت.

"عمو جونگ اون هیولاها نمیتونن بیان توی خونمون مگه نه؟"

جونگین که به هیونگ عزادرش خیره بود با سوال مینی نگاهشو به چشم های درخشان دختر کوچولوی توی بغلش داد.

لبخندی زد.

"نه نمیتونن بیان اگه هم اومدن پاپا و عموهات حسابشون رو میرسن پس نیازی نیست نگران باشی پرنسس کوچولو."

مینی که خیالش راحت شد مثل جونگین لبخند زد و با ذوق شروع کرد به تعریف کردن.

"راستی من یه لباس پرنسسی صورتی خریدم که روش پروانه های کوچولو داره خیلی خوشگله عمو میخوای نشونت بدم؟"

جونگین موهای لطیف مینی رو پشت گوشش انداخت.

"معلومه! شرط میبندم توی اون لباس خیلی زیبا میشی."

مینی با تایید جونگین پایین پرید به سمت سورا دوید با کشیدن دست مادرش اون رو به زور به اتاقش کشوند تا هر چه زود تر لباسش رو به بقیه نشون بده.

"چقدر طول میکشه تا باهاش کنار بیاد؟"

چن کنار جونگین نشست خیره به شیومین سوالش رو پرسید.

"فک نکنم به این زودیا اروم بشه."

دستشو توی موهاش فرو کرد.

"خدایا مثل یه کابوس میمونه."

"بدتر از کابوسه."

چن نفسشو با صدا بیرون داد.

"نوشیدنی میخوری؟"

جونگین با تعجب به چن نگاه کرد

"میخوای مست کنی؟"

"الان تنها چیزیه که میتونه ذهنمو اروم کنه."

"من خوبم."

"اوکی."

چن از جاش بلند شد و به طرف اشپزخونه رفت تا شاید بتونه با مست کردن برای چند دقیقه هم که شده اتفاقاتی که افتاده رو فراموش کنه که با صدای جیغ سورا وسط راه ایستاد با ترس به جونگین و شیومین نگاه کرد و بعد هر سه به طرف صدا دویدن.


◍◍◍◍◍◍◍

"خواهش میکنم.....ک...کمکم کن."

سورا مینی رو پشت خودش کشید و مجسمه رو از روی میز چنگ زد و به طرف مرد گرفت، با صدای لرزونی رو به مرد گفت.

"جلو نیا."

مرد زخم بازوش رو بیشتر فشرد تا جلوی خونریزی رو بگیره ولی ابروهاش از درد توی هم رفتن.

به زن روبه روش نگاه کرد.

"لطفا کمکم کنین خواهش میکنم."

مرد التماس کرد و چند قدم دیگه به سورا نزدیک تر شد که دوباره سورا فریاد زد.

Resurrection of the deadWhere stories live. Discover now