Chapter 9

813 101 76
                                    

رزی و جنی، هردو روی تخت دخترک سبزه نشسته بودند،درحالی که چیرلیدر اصلی مثل دیوانه ها مجله رو ورق میزد و رزی مثل یه آدم متعهد در حال انجام تکالیفش بود.

روتینشون این بود که جنی تکالیف خودشو قبل از انجام هرکاری تموم میکرد، و رزی زمان اضافه اش رو برای کارهای دیگه میداشت.

"تموم شد!"
رزی یهو گفت که باعث شد جنی از جاش بپره.

"خدایا بالاخره! دیگه مجله‌م تموم شده بود تقریبا!"

گفت و پرتش کرد زمین و سرش گذاشت رو دستش که بتونه دخترک مو قرمز رو ببینه.

" اوکی—خب من یه سری شایعه راجب اینکه لوکاس روت کراش داره شنیدم"
جنی شروع کرد. این دختر به شدت عاشق شایعاتی که میشنید بود – بخصوص وقتی پای بهترین دوستش وسط بود.

"لوکاس وانگ، واقعا؟ بنظرم یه جورایی کیوته..."
رزی حدس زد.

"اوه چی؟ اون که خیلی هاته! تازه تو تیم فوتبالم هست!"

"آره اما ... تو گروه کُرم هست..."

"جداً چه؟ داری با بدجنسی قضاوت میکنی؟ یادت نره که تو هم دستیار کاپیتان مغز های مدرسه ای و همینطور یه دختر  مقید به کلیسا!"

"خیلی خب حالا هرچی..."

"پس یعنی قراره بهش پا بدی؟"

رزی برای یه لحظه وقتی جنی بی صبرانه چشماشو میچرخوند،راجبش فکر کرد. برای مدت زیادی داشت فکر میکرد.

"نمیدونم. یعنی آره؟ خیلی محبوبه و هاته، اما من تا حالا فقط 5 کلمه باهاش حرف زدم."

"حرف؟کدوم حرف؟"

"اوه سلام؟ آره این خیلی خوبه."
جنی خندید، درحالی که به سناریویی که همچین گفت‌وگویی توش شکل بگیره فکر میکرد.

" خیلی خب اون یه خورده ...احمقه."

"حتی نمیدونه رومئو و ژولیت چیه!"

"اوه آره! تو باید باهاش اون صحنه رو اجرا کنی! اوه... شما دو تا قراره حسابی مسخره بشید!"
دختر گربه ای با ادای بوسیدن رو درآوردن حسابی اذیتش کرد.

رزی بالشتو به سمتش پرت کرد درحالی که جنی همچنان درحال خندیدن بود.

"اوه خفه شو! تو باید یه پسر گی رو ببوسی!"

"آه، نگران من نباش!"

"یه شایعه هایی راجب اینکه لیسا انقدر حسودیش شده بود که میخواسته بره خونه جین و همه لباساشو آتیش برنه شنیدم."

"چی؟ امکان نداره!"

"آره دقیقا مردم گاهی خیلی احمق میشن"
رزی در حالی که سرشو به عقب و جلو تکون میداد گفت.

"... اوه، راستی میدونی دیگه چی شنیدم؟"

"چی؟"
جنی در حالی که منتظر بود شایعه بعدی رو بشنوه پرسید.

𝑾𝒆'𝒓𝒆 𝑵𝒐𝒕 𝑭𝒓𝒊𝒆𝒏𝒅𝒔Where stories live. Discover now