Chapter 15

372 59 104
                                    


" و داشت اون هرزه رو درست جلو چشم من میبوسید!"
جنی فریاد زد، درحالی که ماجرا رو تعریف میکرد و از کله اش دود یبلند میشد.

"واااو باید به جونگکوک تبریک گفت—واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم!"

رزی حیلی عادی جوابشو داد که باعث حنده چشم آهویی بلوند که تو اتاق بود شد.

ریشکناشون فقط باعث عصبانی تر  شدن چنی میشدسه تایی تو اتاق دختر موقرمز خرخون بودند که راجب این خبر به اصطلاح شکه کننده حرف بزنند.

"*این* یعنی چی ؟!"

از جایی که اون باهوش بود،رزی یک لحظه با خودش فکر کرد دنبال راخایی میگشت که بتونه کارهای جونگ کوک رو توضیح بده.

"خب... از روی چیزایی که بهم گفتی معلومه هنوزم دوستت داره. از اون آدما نیست که راحت بیخیال شه وقتی یه چیزی رو میخواد و میخواد اون چیزی که میخواد بدست بیاره. حدا از اینکه تو الان براش ^دود از دسترسی^ باعث میشه بیشتر بخواد که بدستت بیاره."

"خب این چه ربطی به این داره که عملا یه دختر رندم وسط سالن به فاک بده؟"
دختر تایلندی در حال که از روی صندلی گردون به سمت تخت که اون دوتا دیگه نشسته بودند می رفت گفت

رزی چشماشو چرخوند، چطور دوستاش بعضی وقتا میتونستند انقذر خنگ باشن؟

"چون اونم داره همون کاری رو میکنه که شما دارید میکنید—داره سعی میکنه حسادت *تو* رو تحریک کنه"
با اشاره کردن سمت جنی گفت

"مردک عوضی!"

"و اینجور که از شواهد پیداست ظاهرا داره خواسته اش میرسه."

"داری باهام شوحی میکنی دیگه نه؟ من بخاطر جئون حسادت *نمیکنم*. قبلام گفتم من ازش خوشم نمیاد!"
هد چیرلیدر با آشفتگی گفت.

"این حتی با عقل جور در نمیاد"
لیسا با یه ذهنی خالی آه کشید که بعدش با نگاه بدی از طرف دختر سبزه مواجه شد.

"اخه تو چی میفهمی؟"

"یه جورایی حق با اونه جن." رزی گفت.

"منظورم اینه که چرا باید این همه دردسر رو به جون بخری—به دروغ بهش خیانت کنی  اونم وقتی داره باهات بهم میزنه بعدم تظاهر کنی داری با یکی از کسایی که ازشون متنفری قرار میذاری که باعث شی حسادت کنه، بعدم بخاطر اینکه یکی دیگه رو بوسیده عصبی میشی – برای من اینجوری بنظز میرسه که دوستش داری. بدجورم دوستش داری."

جنی حرفا های تندی که داشت از دهنش حارج بشن رو خورد  و بجاش دستاش صورتش رو پوشوندند.

"من ازش خوشم نمیاد—باشه؟"
به ارومی و با صدایی لرزون گفت.

"ولی—"

"نمیشه فقط بیخیال این قضیه شی چه؟"
پرید بهش. رزی با خستگی نگاهش کرد قبل از اینکه با صذای بلندی نفسشو بیرون بده.

𝑾𝒆'𝒓𝒆 𝑵𝒐𝒕 𝑭𝒓𝒊𝒆𝒏𝒅𝒔Where stories live. Discover now