Chapter 12

869 101 101
                                    


رزی، لیسادو جنی رو تو همون پوزیشن ول کردت بتونن تا جایی که میشه بخوابن.

وقتی مطمئن شد بیش از حد خوابیدن، نیکو رو آوار کرد سرشون.

پسر کوچولو چند ساعت پیش بیدار شده بود و رزی زمان اینو داشت که براش پینکیک درست کنه.

"اوکی لیتل نیکس...حالا وقتشه!"
تو گوشش زمزمه کرد.

"و—ولی از دستم عصبانی نمیشن؟"
در کمال نگرانی پرسید.

"نه. تقصیرش گردن من. قول میدم—جنی دوست داره اینجوری بیدارش کنن."

"مطمنی؟"

رزی خیلی تند تند سرشو تکون داد.

نیکو قبل از اینکه به سمت اون بخش از مبل که سراشونو گذاشته بودند بره ، یه آه سنگین کشید.

"بوووویااااااااا! لالالالالالالالا!"
با ریتم داد زد.

رزی هموت ریکشنی که میخواست ازشون رو دریافت کرد و اون دوتا از روی مبل پرت شدند پایین درحالی که از روی ترس جیغ و داد می کردند.

جنی ناله کرد وقتی تمام وزن لیسا روش پرس شد.

چون هنوز تو شُک بیدار شدنشون بودند، لیسا حتی سعی نکرد جلوی  پرت شدنشونو گیره که باعث شد وقتی بهمدیگه برخورد کردند از درد صداشون در بیاد.

رزی داشت از خنده جر میخورد باصورتی که حالا مثل موهاش قرمز شده بود.

با بدختی، لیسا خودشو از روی جنی کنار برد که باعث شد دختر بیچاره دوباره ناله کنه.

"نیکو!"
لیسا غرید.

پسر کوچولو بیچاره بلافاصله با چشمای درست و ترسیده و اشکیش عقب عقب رفت.

"لوشی گفت اینکالو کنم!"
قبل از دویدن داد زد.
هر دو دختر بلافاصله توجهشون به دختر مو قرمزی که هنوز در حال خندیدن بود جلب شد.

"تو هرزه کوچولو!"
جنی داد زد، رزی رو متهم کرد ولی هنوز نمیدوست میخواد باهاش چیکار کنه.

"ا—این فوق العاده بود!"
در مو قرمز بین خنده های هیستریکش گفت.

با دیدن نگاه های خطرناک اون دوتا سعی کرد از جاش بلند شه.

لالیسا مانوبان و جنی کیم کسایی نبودن که بتونی با هرکدومشون به تنهایی در بیفتی، حالا اگه جفتشون قرار بود حسابتو برسن، به فاک میرفتی، و رزی کاملا در جریان این موضوع بود.

خرخونِ هات مدرسه سریع خواست در بره که لیسا از اون سریعتر بود و روش نشست و پاهاشو به زمین چسبوند.

سرگروه چیرلیدر ها هم کمک کرد وقتی سعی داشت فرار کنه، دست هاشو بست.

رسما نمیتوست تکون بخوره.

𝑾𝒆'𝒓𝒆 𝑵𝒐𝒕 𝑭𝒓𝒊𝒆𝒏𝒅𝒔Where stories live. Discover now