Chapter 6

1K 125 16
                                    

قبل از اینکه جنی بتونه چیز بیشتری بگه لیسا با یه چرخش ریز یه بوسه روی گونه اش کاشت.هلش داد تو کلاسش و بدون اینکه بهش اجازه بده به بوسه ریکشن نشون بده ناپدید شد.

به زور حتی میشد یه پک حسابش کرد اما جنی هنوز میتونست لب های مرطوبش که پوستش رو لمس کردند حس کنه.جاش روی پوستش مور مور میشد.


[●●●]



"لیسا!"
یکی سر بلوندی فریاد زد.

"تهیونگ؟"چرخید که با پسر رو در رو بشه.
به ندرت باهم صحبت میکردند اما اگه اتفاق میفتاد فقط در رابطه با یک چیز میتونست باشه...

"داشتم فکر میکردم شاید بتونی تو این رقص برای کلابمون کمکم کنی و –"

"وااو اینجارو . جداً ازت خوشم میاد.میدونی که رقصیدنو دوست دارم اما هرچی مربوط به باشگاه شادی باشه و ...خب  نمیتونم کمکت کنم."

"لیسا هیچ کس قرار نیست بفهمه. من فقط با همین یه حرکت خاص مشکل دارم و میخوام از تجربت استفاده کنم .قرار نیست جلوی اعضای شادی باشه فقط من و تو ." لیسا با کنجکاوی ابروشو بالا داد.

"و دوست دخترت چی میشه اونوقت؟"

دلیلی که لیسا و تهیونگ دوستای خوبی که میتونستند برای هم باشند نشدند دوست دختر تهیونگ بود—وِندی.

دختر تایلندی برای وندی منزجر کنند بود چون وقتی روی تهیونگ کراش داشت لیسا باهاش خوابیده بود.به نظر لیسا این احمقانه بود—نه اینکه باهم قرار گذاشته باشند (تهیونگ آدمی نبود که اهل خیابت باشه) و به نظر بلوندی، وندی دیگه زیادی شلوغش کرده بود.

برخلاف چیزی که مردم دوست داشتند باور کنند لیسا اون موجود منفوری که همه فکر میکردند نبود.

اون به دخترا احترام میذاشت(حداقل اغلبشون) و هروقت که دیگه نمی‌خواستند، ادامه نمیداد—هیچ وقت به کاری مجبورشون نمیکرد و خیلی چیزای دیگه.

و پسرا ...خب اونا یه جورایی کلا چیزای زورکی رو دوست دارند بخاطر همین هم تلاش میکرد باکسی که تو رابطه است نباشه.

نیازی به گفتن نیست که اون دو تا الان باهم بودند و وندی هنوزبه روابط بی قاعده لیسا اعتماد نداشت به همین خاطرم همیشه کاری میکرد تا مطمئن بشه تهیونگ کمترین ارتباط رو با دختر رقصنده داره.

"درک میکنه.دو هفته وقت داریم و تیم رو من حساب کرده تا کل رقصو انجام بدم..."

خسته به نظر میرسید.بخاطر کار زیاد لاغر شده بود.

هم تو انجمن شادی بود هم بهترین دریافت کننده تیم فوتبال بود هم اینکه دانش آموز برتر کلاسشون بود.که باعث شد دلش براش بسوزه.

"حتما یونگ.کمکت میکنم."آه کشید.

لالیسا مانوبان عوضی دلسوزتر از چیزی بود که اغلب راجبش فکر میکردند—و این رازی بود که حفظش کرده بود و ازش مراقبت میکرد.

𝑾𝒆'𝒓𝒆 𝑵𝒐𝒕 𝑭𝒓𝒊𝒆𝒏𝒅𝒔Where stories live. Discover now