Chapter 14

1K 118 147
                                    


"اُلا به همگی!"
جوی سویونگ به همه بچه های مقابلش سلام کرد
" امروز روز کار کردنه، پس همه تون جفت می‌شید و با هم لاین هاتونو تمرین میکنید!"

وقتی هیچ کس به حرفش توجه نکرد و برگشت تا با بغل دستیش ادامه حرفاشونو بزنن، معلم کله قرمز آه کشید.

"یاه!" داد زد واسه اینکه توجه‌شونو دوباره جلب کنه.

"خیلی خب بذارید این بار یه جور دیگه بهتون بگم. همین الان کنار پارتنرتون می‌شینید و لاین هاتونو تمرین میکنید. سه روز باید این نمایش رو برای هم کلاسیاتون به اجرا در بیارید پس اگر میخواید یه نمره خوب بگیرید بهتون پیشنهاد میکنم عاقلانه از زمانتون استفاده کنید. اوه و واسه اونایی که نمایشنامه های قدیمی بچه های سفید رنگ پریده و این چیزا رو دارید میخوام که به انگیلیسی مدرن  ترجمه‌اش کنید. از این 'کجا بودی' و این داستانا نداشته باشیم، خیلی خب؟ حالا شروع کنید!"

(یه توضیح کوچولویی بدم در باره این 'کجا بودی' برای کسایی که متوجه نشدن
این به اشتباه شنیداری بوده تو اثر رومئو و ژولیت از شکسپیر که درواقع Whrer art thou شنیده میشده ولی در واقع Where are you بوده که بخاطر خیلی قدیمی بودن زبان بوده)

همه کلاس قبل از اینکه با تنبلی از جاشون بلند بشن غر غر کردند.

"اووه چه، اینجاست که لو—کاس وارد میشود.⁓"
جنی تیکه انداخت.

"خفه شو کیم من ازش خوشم نمیاد!"

"چی؟ تو از لوکاس خوشت میاد؟ چرا بهم نگفته بودی؟"
لیسا با بازیگوشی اخم کرد بهش.

"بهت نکفتم چون واقعی نیست!"
رزی گفت.

"حالام ساکت شید قبل از اینکه به گوشش برسه و داستان بشه."

هرسه تاشون به پسر مو بهم ریخته نگاه کردن و پسر بیچاره با خودش فکر این قطعا عادی نیست. اینکه دو تا از ترسناک ترین بچه های مدرسه و با دختری که روش کراش داری همزمان نگاهت کنن خیلی مشوش کننده بود.

"عا..اهم...سلام چهیونگ."
با استرس سلام کرد.

"سلام لوکاس، مشتاق دیدار."
دختر با رنگ مو اشتباهی گفت.

"آه آره...سلام لیسا."
پسر با حجالت گفت. از وقتی که پرتش کرده بود بیرون بعد از اون شبی که باهم داشتند، که دو ماه پیش بود، دیگه باهم صحبت نکرده بودند.

نه اینکه از خوابیدن با لیسا پشیمون بوده باشه، نه. اون موقع یه باکره نبود به هرحال ،و خب، لیسا هم خیلی هات بود و تو تخت فوق العده بود.

علاه بر اینکه خوب اینجوری نبود که راجب شهرت لیسا چیزی ندونه.

نگاه رزی و جنی بین صورت قرمز لوکاس و پوزخند لیسا میچرخید و بالاخره، تیکه های پازل کنار هم قرار گرفتند.

𝑾𝒆'𝒓𝒆 𝑵𝒐𝒕 𝑭𝒓𝒊𝒆𝒏𝒅𝒔Where stories live. Discover now