Chapter 5

1K 146 40
                                    

وقتی خوندنش تموم شد هر سه ساکت شدند.

رزی منتظر بود یکیشون شروع به توضیح دادن کنه درحالی که لیساو جنی به این فکر میکردند که حالا چجوری قراره این بازی رو ادامه بدند.

"این دیونگی محضه"
لیسا شروع کرد

"معلومه که من به اون پسرک باکره نمیبازم!مطممئنم همه یادشونه که چطور ایم جیبام رو ناکار کردم فقط بخاطر اینکه تصادفی ظرف اسپاگتی‌شو ریخت رو کسی که کنارم بود و یه خورده‌ش ریخت روی شلوار جین مارکدارم و به گندش کشید!"

"و یاماتوز یه رستوران کثیف نیست!؟این یارو حتما خیلی حسوده چون حتی نمیتونست یه رستوران ارزون پیشنهاد کنه!"جنی ادامه داد.

دهن رزی رسما از چیزی که میدید باز مونده بود.

"این تمام چیزیه که شما دونفر برای دفاع از خودتون دارید؟"
فریادش بلند شد

"امکان نداره!شماها بهترین دوستای من هستید...امکان نداره متوجه همچین چیزی نشده باشم!"رزی درحالی که سعی میکرد از کل این ماجرا سر دربیاره گفت.

اما صادقانه اگر کسی وجود داشت که متوجه بشه که علاقه یا جاذبه ای بین لیسا یا جنی وجود داره اون فرد قطعا همین دختر بود .رزان پارک. تو ذهنش کل این ماجرا مردود بود.

بالاخره معما رو حل کرد.

" حق با منه!"خرخون هات یه دفعه فریاد زد که باعث پریدن دو دختر دیگه تو اتاق شد.

"امکان نداره متوجه نشده باشم چون همش دروغه!"با اطمینان کامل از خودش گفت.

جنی و لیسا در حالی که هر دو به یه چیز فکر بهم نگاه کردند: از کدوم گوری این چیزارو میفهمه؟

"شما دو تا در واقعیت قرار نمیذارید، مگه نه ؟"

"عااام...نه" لیسا صادقانه اعتراف کرد .

"پس چرا تظاهر میکنین ؟اصلا با عقل جور درنمیاد!"رزی با درموندگی پرسید.

"جندوک کوچولو عزیزم میخواست از شهرت ارزشمندش حفاظت کنه"لیسا با نزدیک شدن به جنی گفت و جنی خودشو عقب میکشید و لیسا هی جلوتر میرفت.

"اه...بس کن لیسا.حالا دیگه میتونی تظاهر کردنُ تموم کنی" وقتی پشتش به مبل برخورد کرد، بین ابروهاش گره افتاد.

اما لیسا برنگشت سرجاش بجاش دستاشو پشت سر چیرلیدری که حالا اب دهنشو قورت میداد فیکس کرد.

دیگه قرار گرفتن تو موقعیت های مداراگونه کافی بود.

"حالا کی گفته من تظاهر میکردم؟" دختر عوضی کاملا جدی گفت جوری که امیدوار بود دختر زیرش مثل همیشه با  اذیت کرذنش تحریک بشه، البته این بار یه چیز توجهشو جلب کرد.

وقتی چشمای خرگوشی لیسا به چشمای گربه ای جنی خورد، تو چشمای قوه‌ایش غرق شد.چشمای جنی بدون هیچ تحقیرو کنایه ای که بخواد پشتشون قایم شده باشه،بطور عجیبی جذبش میکردند؛ توشون انواعی از احساس موج میزد و خیلی گرم بودند درست مثل شکلات هوس برانگیزی که وقتی میذاربش تو دهنت، آب میشه....

𝑾𝒆'𝒓𝒆 𝑵𝒐𝒕 𝑭𝒓𝒊𝒆𝒏𝒅𝒔Where stories live. Discover now