20

217 39 14
                                    

به خونه لیام رسیدن.
بعد از اینکه وارد خونه شدن زین به لیام کمک کرد تا به اتاقش بره و روی تخت بخوابه و بعد از اتاق بیرون رفت. کمی به اطراف نگاه کرد تا آشپز خونه رو پیدا کرد و به سمتش رفت. بعد از چند دقیقه گشتن وسایلی که می‌خواست رو پیدا کرد و دوباره به اتاق لیام برگشت.

چشم هاش رو بسته بود و منظم نفس می‌کشید، زین اول فکر کرد خوابه و از تمیز و ضد عفونی کردن زخم هاش پشیمون شد و خواست از اتاق بیرون بره که لیام با صدای خش دار و خسته ای گفت:
زین، هنوز هستی؟

زین نزدیکش شد و گوشه تخت نشست و گفت:
هستم. خوبی؟ میخواستم زخماتو تمیز کنم ولی فکر کردم خوابیدی.

لیام: خوبم. لازم نیست.

زین: لجبازی نکن. باید ضد عفونی و تمیز بشن.

جملش رو گفت و دستش رو به سمت صورت لیام برد و شروع کرد به تمیز کردن زخم ها. لیام بخاطر سوزشی که روی بعضی از قسمت های صورتش حس می‌کرد چشم هاش رو محکم  روی هم فشار میداد.

کار زین تموم شد و بدون این که چیزی بگه دوباره از اتاق بیرون و سمت آشپز خونه رفت. کیسه ی یخی حاضر کرد و به همراه یک لیوان آب به اتاق لیام برد.

لیوان آب رو روی میز گذاشت و کیسه یخ رو روی قسمتی از صورت لیام که کبود شده بود گذاشت.

چند دقیقه ای کیسه یخ رو روی صورتش نگه داشت تا این که لیام دستش رو روی دست زین گذاشت و اون رو همراه با کیسه یخ از روی صورتش برداشت و سعی کرد روی تخت بشینه.

زین فقط به حرکاتش نگاه می‌کرد و چیزی نمی‌گفت. لیام خودش رو به زین نزدیک کرد. صورت هاشون توی فاصله چند سانتی متری هم بود و نفس های گرم همدیگه که به پوستشون برخورد می‌کرد رو حس میکردن تا اینکه زین گرمایی رو روی لب هاش احساس کرد. چشم هاش گرد شده بودن و اتفاقی که افتاده بود رو نمیتونست باور کنه. لیام چطور میتونه اینکارو بکنه؟! اون مسته بهتره ازش فاصله بگیرم. با خودش گفت و از لیام فاصله گرفت.

لیام با چشم های خمارش بهش نگاه کرد و خواست چیزی بگه که زین نذاشت حرفی بزنه و گفت:
لیام تو مستی. فکر نمی‌کنم اگه مست نبودی اینو میخواستی! من بهتره برم. مواظب خودت باش.
جمله هاش رو پشت سر هم و یک نفس گفت و از اتاق بیرون رفت.

لیام به در خیره شده بود و خودش هم نمیدونست چرا این کار رو کرده بود.
اما میدونست از کاری که کرده بود احساس پشیمونی نمی‌کرد!

زین بدون اینکه توجهی به آسانسور کنه با سرعت پله هارو پایین میومد تا بالاخره به در خروجی رسید و از ساختمون خارج شد. دنبال ماشینش می‌گشت که یادش اومد با ماشین لیام اومده بودن. شماره نایل رو گرفت و درحالی که بهش زنگ میزد دعا می‌کرد که هنوز نخوابیده باشه.

بعد از چند ثانیه بوق خوردن نایل تلفن رو برداشت.
زین: نایل. بیداری؟ میتونی بیای دنبالم؟

نایل: بیدارم، نه شایدم خوابم.

زی :خیلی خنده دار بود، مسخره.
میای يا نه؟

نایل: لوکیشن بفرست اومدم.

به ساختمون تکیه داده بود و منتظر نایل بود. اتفاقی که توی اتاق افتاده بود باور نکردنی بود، حس فوق‌العاده ای داشت اما فکر اینکه بخاطر مست بودن لیام این اتفاق افتاد رویا هاش و اون حس خوب رو خراب می‌کرد.

لیام بعد از اینکه مطمئن شد زین رفته روی تخت دراز کشید و چشم هاش رو بست. چیزی نگذشت که به خواب عمیقی فرو رفت.

ماشین خودش رو از دور شناخت، از ساختمون فاصله گرفت و به سمتش رفت. سوار ماشین شد و چیزی نگفت. نایل هم چیزی نگفت و به سمت خونه راه افتاد.

به خونه رسیدن و قبل از اینکه زین به سمت اتاقش بره نایل گفت:
زین، با پدرم در مورد اون موضوع صحبت کردم.
گفت پیگیری میکنه و برای ادامه کار خودش باید باهات حرف بزنه.

زین: باشه نایل، ممنونم.

نایل: خواهش می کنم. اوه داشت موضوع اصلی یادم میرفت! لیام چرا مست کرده بود زین؟! 

زین: نمیدونم منم نپرسیدم ازش. نایل یه اتفاقی افتاد.

نایل: بگو می‌شنوم.

زین: لیام منو بوسید!

نایل: چی؟دروغ میگی. توهم زدی شاید!

زین: انقدر چرت نگو نایل مگه مست بودم که توهم بزنم! دارم میگم منو بوسید.

نایل: وات د فاک؟!نمیتونم باور کنم!
خب مست بوده یه کاری کرده.

زین: منم همینو گفتم نذاشتم ادامه بده.

نایل: یه بار اگه تو عمرت کار درستی کرده باشی همینه زین.
شک نکن!

زین: خفه شو نایل،خفه شو!
نایل در حالی که دست هاش رو به نشونه تسلیم بالا برده بود به سمت اتاقش رفت.

زین از رفتن به اتاق منصرف شد و خودش رو روی کاناپه پرت کرد و به صفحه خاموش تلویزیون خیره شد.
دستش رو روی لبش گذاشت و چشم هاش رو بست.
توی ذهنش فقط یک چیز تکرار میشد.
"کاش وقتی مست نبودی اینکارو می‌کردی لیام!"

...

Destiny[ziam] Where stories live. Discover now