با سر درد از خواب بیدار شد و خواست حاضر بشه که یادش اومد با منشی هماهنگ کرده بود و قرار بود دو روز به هلدینگ نره و استراحت کنه.
به سمت تخت برگشت و تصمیم گرفت دوباره بخوابه..
.
.
زین روی کاناپه خوابش برده بود و با صدای نایل که در حال حرف زدن با تلفن بود از خواب بیدار شد.
نایل بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد به سمتش رفت و گفت:
زین پدرم گفت داره میاد تا باهات حرف بزنه.
هماهنگی های لازمو انجام داده و پرونده رو بهش دادن و باید زودتر شروع کنه.زین: باشه، پس من میرم سریع دوش بگیرم و لباسامو عوض کنم.
نایل: باشه تا برسه یک ساعت دیگه میشه.
زین سری تکون داد و به سمت حمام رفت.
دوش آب رو باز کرد و چشم هاش رو بست و بدون حرکت ایستاد.
قطره های آب که با شدت به پوستش برخورد میکردن رو حس میکرد.
نمیدونست باید به چی فکر کنه.
به اتفاقی که دیشب افتاد؟ مرگ آقای آلِن؟ یا به این چهار سال لعنتی که مادر و خواهرش گم شدن ؟ حسابی گیج شده بود و فقط میخواست همه چیز تموم بشه.با صدای نایل که از پشت در بهش می گفت زودتر بیاد به خودش اومد و سعی کرد ذهنش رو آروم کنه.
انقدر توی افکارش غرق شده بود که گذر زمان رو حس نکرده بود.
کارش که تموم شد از حمام بیرون اومد و لباس هاش رو پوشید و از اتاق بیرون رفت.چیزی نگذشت که پدر نایل "بابی هوران" هم رسید.
زین در رو باز کرد و به داخل خونه دعوتش کرد.
نایل و پدرش کنار هم و زین هم رو به روی اون ها روی کاناپه نشست.زین: آقای هوران خیلی ممنون که قبول کردین راجب این پرونده تحقیق کنین.
بابی هوران: خواهش میکنم پسرم.
همه مدارک موجود و اطلاعاتی که داری رو میخوام. منظورم مدارکیه که پلیس ازش خبر نداره!زین: حتما، ولی فکر نمیکنم شماهم بتونین کاری بکنین.
پلیسایی که روی این پرونده کار میکردن توی این چهار سال چیزی دستگیرشون نشد بجز کسی که خودم استخدام کرده بودم که اون هم همونطور که میدونین ناپدید شده و من میدونم یکی اون رو کشته.
موقعی که داشت با من حرف میزد صدای کوبیده شدن چیزی رو شنیدم.
پیامی که بعد از قطع شدن تلفن از طرف یک شخص ناشناس برام فرستاده شد هم بنظرم تایید میکنه که آلن مرده.
درضمن من مدارک جدیدی ندارم، اما آقای آلن مثل اینکه سرنخ یا مدرکی پیدا کرده بوده ولی متاسفانه قبل از اینکه چیزی به من بگه این اتفاق ها افتاد و منم هیچی درمود اطلاعاتی که بدست اورده بود نمیدونم.
YOU ARE READING
Destiny[ziam]
Romanceهمه چیز به خودت بستگی دارد حتی اینکه چطور "سرنوشتت" را تغییر دهی، با یک انتخاب. و چه چیزی بهتر از آن، که آن انتخاب "عشق" باشد!