سلام به همه شماهایی که تا آخرین پارت رو خوندید و به این جا رسیدین🥀
این پارت رو گذاشتم تا یه کم درموردش حرف بزنیم. این رمان "بازی حکم" در اصل من برای یه کاپل استریت میخواستم بنویسم و توی انجمن نویسندگی بدم تا اگه قبول شد بره برای چاپ و این داستانها...
اما الان فعلا فقط ورژن ییژانش رو نوشتم و اون ورژن دیگهاش هم حتما مینویسم و شاید هم واتپد آپش کردم🚶♀️ولی اینجا دوست دارم درمورد ناگفتههای رمان حرف بزنیم... میدونین چیه؟ این رمان من دو تا راوی داشت. بعضی اوقات از سمت ییبو بود و بعضی اوقات هم ژان.
من از سمت خدا این ناول رو ننوشتم. اگه میخواستم از سمت خدا بنویسم خیلی چیزهاش ناگفته نمیموند...
من یه عقیده دارم: ما به دنیا اومدیم که یه سری چیزها رو نفهمیم!
یعنی چی اصلا؟؟؟
میدونی؟ اگه ما همه چیز رو بدونیم زندگی یه جورهایی کسل کننده میشه!•دوست دارید درمورد ناگفتههاش بحرفیم....؟؟💕
1.اون نامهای که ژان پیدا میکنه، خطاب به کی بود؟ لیا؟ از طرف کی؟
2.کی ییبو رو کشت؟ کی یوان رو دزدید؟
3.چرا ژان وقتی یکی میمرد، حافظهاش از اون شخص رو به دست میورد؟!
این سهتا سوال رو من توی ناول بیجواب گذوشتم... نه برای این که بهش بیتوجهی کردم یا چی!
نه برای این که میخواستم از این جا بهتون بخندم و بگم ها ها ها الکی تا اینجا خوندین و این چندتا چیز ناگفته موند و کلا مچل شده بودین!
نه برای این که میخوام بگم آدم خفنیام!
نه!
میخواستم فقط بگم که شاید بعضی اوقات بدون دونستن یه سری چیزها بشه زندگی کرد... شاید اصلا صلاح نیست که ما بدونیم چین!
شاید فقط برای اتفاق افتادن، اتفاق افتادن🚶♀️
تو باید بین خوب و خوبتر یا بد و بدتر انتخاب کنی!شایدم بعضی اوقات اصلا حق انتخاب نداشته باشی... دقیقا مثل ژان. درسته خودش خودش رو فرستاده بود اونور و به قول خودش بدبخت کرده بود، ولی اگه اونجا میموند و نقشهی توی نامه عملی میشد؛ ژان هیچ وقت دیگه ییبو رو نمیدید... حتی همون شش ماه شیرینی که داشتن هم دیگه نداشتن☺︎︎☹︎
•منتظرم کامنت بذارید و نظراتتون رو بهم بگید. خوشحال میشم پذیرای افکارتون باشم•°•
✍فیکشن: بازی حکم/ نویسنده: مرمر
💚تابستون 1400
YOU ARE READING
•Game Verdict• (𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝)
Fanfic•𝔽𝕒𝕟𝕗𝕚𝕔𝕥𝕚𝕠𝕟• Name: 𝘎𝘢𝘮𝘦 𝘝𝘦𝘳𝘥𝘪𝘤𝘵♣️ Genre: 𝘚𝘤𝘩𝘰𝘰𝘭, 𝘍𝘢𝘯𝘵𝘢𝘴𝘺, 𝘔𝘺𝘴𝘵𝘦𝘳𝘺, 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦, 𝘚𝘮𝘶𝘵 Writer: 𝘋𝘢𝘳𝘬𝘈𝘯𝘨𝘦𝘭 Couple: 𝘡𝘴𝘸𝘸 End: 𝘏𝘢𝘱𝘱𝘺 𝘌𝘯𝘥 اسم: بازی حکم♣️ ژانر: اسمات، عاشقانه، مدرسهای، ف...