⚜𝗦𝗽𝗲𝗰𝗶𝗮𝗹 𝗙𝗼𝗿 𝗠𝘆 𝗥𝗲𝗮𝗱𝗲𝗿⚜

241 42 45
                                    

سلام به همه‌ شماهایی که تا آخرین پارت رو خوندید و به این جا رسیدین🥀
این پارت رو گذاشتم تا یه کم درموردش حرف بزنیم. این رمان "بازی حکم" در اصل من برای یه کاپل استریت می‌خواستم بنویسم و توی انجمن نویسندگی بدم تا اگه قبول شد بره برای چاپ و این داستان‌ها...
اما الان فعلا فقط ورژن ییژانش رو نوشتم و اون ورژن دیگه‌اش هم حتما می‌نویسم و شاید هم واتپد آپش کردم🚶‍♀️

ولی اینجا دوست دارم درمورد ناگفته‌های رمان حرف بزنیم... می‌دونین چیه؟ این رمان من دو تا راوی داشت. بعضی اوقات از سمت ییبو بود و بعضی اوقات هم ژان‌.
من از سمت خدا این ناول رو ننوشتم. اگه می‌خواستم از سمت خدا بنویسم خیلی چیزهاش ناگفته نمی‌موند...
من یه عقیده دارم: ما به دنیا اومدیم که یه سری چیزها رو نفهمیم!
یعنی چی اصلا؟؟؟
می‌دونی؟ اگه ما همه چیز رو بدونیم زندگی یه جورهایی کسل کننده میشه!

دوست دارید درمورد ناگفته‌هاش بحرفیم....؟؟💕

1.اون نامه‌ای که ژان پیدا میکنه، خطاب به کی بود؟ لیا؟ از طرف کی؟

2.کی ییبو رو کشت؟ کی یوان رو دزدید؟

3.چرا ژان وقتی یکی می‌مرد، حافظه‌اش از اون شخص رو به دست میورد؟!

این سه‌تا سوال رو من توی ناول بی‌جواب گذوشتم... نه برای این که بهش بی‌توجهی کردم یا چی!
نه برای این که می‌خواستم از این جا بهتون بخندم و بگم ها ها ها الکی تا اینجا خوندین و این چندتا چیز ناگفته موند و کلا مچل شده بودین!
نه برای این که می‌خوام بگم آدم خفنی‌ام!
نه!
می‌خواستم فقط بگم که شاید بعضی اوقات بدون دونستن یه سری چیزها بشه زندگی کرد... شاید اصلا صلاح نیست که ما بدونیم چین!
شاید فقط برای اتفاق افتادن، اتفاق افتادن🚶‍♀️
تو باید بین خوب و خوبتر یا بد و بدتر انتخاب کنی!

شایدم بعضی اوقات اصلا حق انتخاب نداشته باشی... دقیقا مثل ژان. درسته خودش خودش رو فرستاده بود اونور و به قول خودش بدبخت کرده بود، ولی اگه اونجا می‌موند و نقشه‌ی توی نامه عملی میشد؛ ژان هیچ وقت دیگه ییبو رو نمی‌دید... حتی همون شش ماه شیرینی که داشتن هم دیگه نداشتن☺︎︎☹︎

•منتظرم کامنت بذارید و نظراتتون رو بهم بگید. خوشحال میشم پذیرای افکارتون باشم•°•

فیکشن: بازی حکم/ نویسنده: مرمر
💚تابستون 1400

•Game Verdict• (𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝)Where stories live. Discover now