Part 1
خوب سلام بچه ها قبل این که اولین پارتم رو بنویسم گفتم یذره باهاتون صحبت کنم . باید بگم که این اولین فن فیکشن من هستش و اگر بد بود ببخشید دیگه البته جوری نیستم که قبلا هیچی ننوسته باشم من یه رمان استریت نوشتم قبلا که خوب اونو زیاد دوست داشتن 😶 ولی تاحالا داستانی که گی باشه ننوشتم که امیدوارم اینم بتونم عالی بنویسم و دوسش داشته باشید
دوستون دارم و بوس بهتون_________________________
از زبان کوک :
دوتا یکی پله هارو بالا میرفتم تا هرچه زودتر خودمو برسونم به طبقه مدریت شرکت
من نمیدونم چرا وقتی خود بابا هم میدونه که اگه من یه روز تو این خراب شده نباشم تهیونگ قابلیت اتیش زدن اینجارو داره ولی باز هم راضی نمیشه که جای منو و تهیونگ نخود مغز رو عوض کنه
هوف بلاخره رسیدم
منشی تهیونگ تند تند با ترس و لرز اومد طرفم
: وای آقای کیم خوب شد زودتر اومدید نماینده های شرکت Junta تقریبا یک ساعتی هست که منتظرن و...
پریدم وسط حرفش و گفتم
کوک: اروم باش یون و بهم بگو دقیقا ماجرا چیه میدونی که بابا عادت نداره وقتی عصبیه چیزیو توضیح بده فقط بهم گفت سریع خودمو برسونم اینجایون: اوه خوب باید بگم که نماینده های شرکتjunta از تایلند اومدن تا قرارداد ببندن و خوب ام چیزه دیگه همشون هم تایلندی هستن و خوب ام ... ام
کوک: یون چرا به من من افتادی خوب تایلندی باشن مشکلش چیه ؟ مگه مترجم نگرفتید ؟ مگه خودشون مترجم نیاوردن ؟
یون با قیافه ترسیده ای نگام کرد
یون: خوب راستش اقای کیم تهیونگ دستور دادن که بهشون بگیم مترجم لازم نیست بیارن و خوب منم فکر کردم که خودشون تایلندی بلدن و دیگه منم نگفتم مترجم ها امروز بیان ولی خوب از اولی که اومدن اقای کیم نشستن پشت میز و دارن با گوشیشون کار میکنن و فرستاده های شرکت junta هم خیلی عصبی شدن بزور با انگلیسی حالیشون کردم که فقط چند دقیقه دیگه بشینن و ...
دیگه نموندم به حرفای یون گوش بدم و با عجله رفتم سمت سالن کنفرانس و تقریبا خودمو پرت کردم داخل
اوه خدای من چی داشتم میدیدم
تهیونگ خیلی ریلکس سرش تو گوشیش بود در صورتی که نماینده ها صورتشون قرمز شده بود و با خشم داشتن نگاش میکردنفاک تهیونگ /:
سریع رفتم داخل و شروع کردم به صحبت کردن باهاشون و بعد کلی معذرت خواهی و توضیح دادن راجب افسردگی و بیماری خاص تهیونگ که حتی قراره اونو تا دوروز دیگه به تیمارستان منتقل کنیم تونستم این گند رو جمع کنم جوری که موقع رفتنشون اونا داشتن واسه زود قضاوت کردن راجب شرکت ما از من عذر خواهی میکردن (:
با صدای گوشیم به خودم اومدم بابا بود
:بله بابا
: شرکت.. چی شد ؟ همه چی خوب پیش رفت؟
: به لطف تهیونگ داشت گند میخورد به همه چی ولی خوب درستش کردم نگران نباشید قرارداد بسته شد
:خوبه
:بابا من اصلا نمیفهمم اگه قراره من هر روز اینجا باشم و کار هارو درست کنم چرا نمیزارید و من بیام تو شرکت و تهیونگ بره تو اون بار کوفتی
: کوکی بارها راجب این موضوع صحبت کردیم همین حالا این بحث رو تموم کن و برگرد به بار دیگه فکر نکنم نیازی باشه بمونی تو شرکت
و زارت قطع کرد /: با بهت به گوشی تو دستم نگاه کردم بابا رسما بهم گفت حالا که گند کاریاش رو جمع کردی دیگه کاری برات نمونده و گمشو برو /:
هوف اومدم پاشم که با قیافه پوکر تهیونگ مواجه شدم
کوک:چیه ؟ چرا اونطوری نگام میکنی؟
از صندلیش پاشد و اومد طرفم هی اون میومد جلو و هی من میرفتم عقب تر و خوب مثل همیشه اگر حتی وسط جنگل هم باشی یه دیوار پشتت سبز میشه و قطعا که نماد خوش شانس،بودنته /: و بنده هم خوردم به دیواریک دستش رو محکم کوبید به دیوار و طرف سرم قرار داد و دست دیگش رو گزاشت زیر چونم و اروم نوازشم کرد
شعت وحشی شد فکر کنم (تازه داری فکر میکنی پسرم ؟ /:)
: ته .. ته دا..ری چیکار میک..نی دیوار های اینجا شیشه ای هستن وخوب.. خوب ممکنه یکی مارو ببینه و فکر ب..د..دی راجبمون بکنهسرشو اورد طرف گوشم میدونست چقدر روی گوشم حساسم و وقتی یکی تو گوشم حرف بزنه تحریک میشم
و گفت
: نگران نباش بیبی بوی
و ریموت پرده هارو از جیبیش دراورد و تمام پرده هارو کشید پایین...________
خوب اینم از پارت اول 😎 به نظرتون رابطشون چیه ؟ و تهیونگ میخواد چیکارش کنه ؟ اصلا چرا خفتش کرد بچم رو ؟😕 و به نظرتون منشی تهیونگ چرا به کوک گفت اقای کیم ؟😶
بچه ها اگر بازدید داشته باشه پارت اولم و ووت بدید پارت بعدی رو آپ میکنم بلافاصله☹
YOU ARE READING
Hot but cute | vkook
Fanfictionvkook fic _شاهرگت نفسمه ، ترقوت جونمه _خودم چیم پس _تو تموم منی ، اگه نباشی نقطه پایانمی اگه باشی نقطه شروعم ____________________ ژانر : #ویکوک #دراماتیک #فان دو پسر یا شایدم دو برادر و عشق و درد اما پایانش باید خوب باشه ، مگه نه؟! _______ محارم نیس...