2

437 40 15
                                    

+من با اقای کیم صحبت کردم اما ایشون چیزی درباره اینکه کسی همراهشون بود نگفتن در واقع ما نمیتونیم بخاطر چیزی که دربارش صحبت نکردن ایشون رو متهم کنیم چون بهرحال ایشون تو وضعیت مناسبی نبودن بنظرم باید یک ملاقات دیگه داشته باشیم چون حالا این پرونده فقط یک اتش سوزی ساده نیست الان این پرونده یک مقتول هم داره.
_هرکاری که لازمه رو انجام بده اما حواست بهشون باشه این یک پرونده معمولی نیست خودتم خوب میدونی ما سالهاست دنبال کیم تهیونگیم اما تا الان حتی پاش هم به این اطراف نرسیده ..
سویون تعظیمی کرد و بیرون رفت.
اه خسته ای کشید و طبق عادت شروع کرد بلند بلند با خودش صحبت کردن:
من واقعا نمیفهمم چرا باید یچیزی انقدر کشدار بشه کاملا واضحه همه اینا زیر سر کیم تهیونگ. فقط اگ بفهمم کدوم الاغی این نفهمارو رئیس اداره کرده از باسن دارش میزنم.. خدایا واقعا با چه فرمولی اینا رو افریدی که پرونده به این راحتی رو نمیتونن حل کنن یکی نیست بهشون بگه وقتی استعداد پلیس شدن نداشتین گوه خوردین پلیس شدین حیف که هیچ مدرکی ندارم وگرنه همین الان میرفتم اون کیم عوضی رو بازداشت میکردم تا دیگه واسه من فیلم بازی نکنه، واقعا فکر می کنه من مثل این بی عرضه ها انقدر احمقم.
....

فلش بک سه روز قبل روز اتش سوزی:

در رو باز کرد و منتظر تهیونگ موند ، با دیدنش که با اخم ریزی پشت سرش وارد کلبه میشه نیشخند نامحسوسی زد.
_نگفتی منو کجا اوردی؟
+صبر داشته باش کیم.
تهیونگ که به وضوح از این حجم بی خبری عصبی بود ، نگاهش رو از جیمین گرفت و به اطراف خیره شد.
کلبه کوچیک و تاریکی بود که فقط نور گوشی جیمین اونجا رو روشن می کرد و فقط یک مبل و میز کوچیک سمت راست و یک اجاق گاز زنگ زده روبروی اونها قرار داشت جیمین سمت چراغ کوچیک روی میز رفت و اون رو روشن کرد و اولین چیزی که نظر تهیونگ رو جلب کرد این بود که شومینه کوچیک گوشه اتاق از قبل روشن بود و مشخص بود که قبل از اونا کس دیگه ای اونجا بوده تهیونگ خواست چیزی بپرسه اما با حس لبای جیمین روی لباش ساکت شد. جیمین همونطور که میبوسید، تهیونگ رو به سمت مبل هل داد و روی پاهاش نشست. برای لحظه ای چشماش رو باز کرد تا نگاهی به صورت تهیونگ بندازه و همین حرکت کافی بود تا تهیونگ کنترل بوسه رو به دست بگیره، همونطور که خشن میبوسید دستش رو زیر لباس جیمین برد و مشغول بازی با نیپل هاش شد که باعث بیرون اومدن اه غلیظی از دهن جیمین شد تهیونگ بوسه هاش رو به ترقوه جیمین رسوند و باعث شد جیمین گردنش رو خم کنه تا فضای بیشتر ب تهیونگ بده، جیمین دست راستش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و و دست دیگش رو به موهای ته رسوند و بهشون چنگ زد، تهیونگ چند دقیقه تمام همونطور مشغول بوسیدن جیمین بود که با بوی سوختگی که حس کرد سرش رو بالا گرفت و با دیدن دود غلیظ و شعله های اتیش برای چند لحظه دست از کارش کشید و بعد به نگاه خمار جیمین که بدون هیچ حسی بهش نگاه میکرد خیره موند :
جیمین اینجا چه خبره؟
جیمین بدون اینکه جوابی بده دوباره خواست لبهاش رو به لب های تهیونگ برسونه اما تهیونگ انگشت اشاره اش رو وسط پیشونی جیمین قرار داد و صورتش رو به عقب هل داد و با صدایی که بی شباهت به فریاد نبود گفت:
چیکار میکنی احمق کلبه داره میسوزه.
+حاضر نیستی بخاطر عشقت بمیری؟
_عشق؟! کدوم عشق؟! چی میگی جیمین نگو که این مسخره بازیا کار توعه.
جیمین بدون توجه به حرف تهیونگ حلقه دستهاش رو دور گردنش محکم تر کرد و لبخند سرخوشی زد. تهیونگ فشاری به باسن جیمین وارد کرد تا از روی پاهاش بلندش کنه:
بلند شو پارک جیمین مسخره بازی بسه.
+ادم نمی تونه برای عشقش بمیره؟
تهیونگ بی توجه به حرف جیمین بلندش کرد و به سمت در ورودی کلبه رفت اما دودی که توی کلبه بود دیدش رو تار کرده بود :
بسه جیمین اصلا شوخی قشنگی نیست همین الانش هم این نمایشت خیلی طول کشیده باشه فهمیدم خیلی عاشقمی ولی ادم درستی رو برای عاشقش شدن انتخاب نکردی الانم وقت مناسبی برای اعتراف های عاشقانه نیست.
جیمین لبخند شیفته ای زد:
درسته تهیونگ همین الانش هم دیر شده کلبه داره توی شعله ها میسوزه ما نمیتونیم فرار کنیم و این درست چیزیه که من می خوام چه اشکالی داره تو هم مثل سولار برای عشق بمیری.
تهیونگ بی توجه به حرفش گفت:
تو میتونی خودتو بکشی ولی من هنوزم کارای نیمه تموم دارم که نمیتونم بخاطر احمقی مثل تو ازشون دست بکشم.
و بدون لحظه ای تردید جسم سبک جیمین رو روی مبل پرت کرد و دوباره به سمت در قدم برداشت و دستگیره در کلبه رو با تمام قدرت کشید، جیمین درست مثل کسایی که مشغول تماشای سریال مورد علاقشونن پا روی پا انداخته بود و به تقلا های تهیونگ نگاه میکرد
+بیخیال کیم اون در باز نمیشه بیا بشین و از ثانیه های اخر زندگی در کنار عشقت لذت ببر.
جیمین گفت و پوزخند تمسخر امیزی زد.
تهیونگ برای ثانیه ای نگاه برزخیش رو به جیمین داد و وقتی شعله ها دوباره تند تر شدن بلافاصله به سرفه افتاد و بعد نگاهش به پنجره کوچیک روبروی در افتاد و به سرعت به سمتش دوید:
نقشه خوبی بود پارک فقط یادت رفت که من کیم تهیونگ ام!

Black EmeraldWhere stories live. Discover now