5

312 31 14
                                    

چشماش رو باز کرد و کم کم تونست محیط اطراف رو بهتر درک کنه، توی همون اتاق قبلی بود و چیزی تغییر نکرده بود اما با دیدن سوزن سرمی که توی شاهرگ مچ دستش فرو رفته بود و سوزش مقعدش، اه خسته ای کشید،اما قبل از اینکه بتونه از جاش بلند شه صدای افرادی که پشت در بسته ی اتاق صحبت میکردن رو شنید. گوشش رو تیز کرد تا متوجه حرف هاشون بشه.
&بهت میگم حالش هنوز کاملا خوب نشده معلوم نیست اون شوگا وحشی چه بلاهایی ممکنه سرش بیاره من یک پیشنهادی دادم ولی باید بمونی تا حالش بهتر شه بعد مگه نشنیدی دکتر گفت تا خوب شدن زخمش نباید سکس داشته باشه.
کوک با شنیدن کلمه سکس انگار که تشت اب یخی رو روش خالی کرده باشن خشک شد و با دقت بیشتری به مکالمه شون گوش داد اما با شنیدن صدای ویکتور بار دیگه به خودش لرزید:
من هیچ اهمیت کوفتی ای به وضعیتش نمیدم و به من هم ربطی نداره که دکترش چی گفته من حرفم رو دیروز زدم و به افرادم هم گفتم حاضر باشن،حالا هم جای اینکه وقتت رو با کارایی که بهت ربط نداره تلف کتی در اون اتاق رو باز کن و وظیفت رو انجام بده.
و بعد چند قدم به جین نزدیک شد و با صدای بمی که حالا رگه هایی از خشم هم درونش مشخص بود گفت:
اگر نمی تونی کارت رو درست انجام بدی شاید من بتونم با خواهر زاده ات یک ملاقات کوچیک داشته باشم.
جین با شنیدن لفظ ″خواهرزاده″با صورت خشمگین بهش خیره موند و بدون هیچ حرفی در اتاق رو باز کرد و وارد شد.
کوک که تقریبا متوجه شده بود قراره به جای دیگه ای منتقل بشه کمی زیر پتو جمع شده بود و دست مشت شده اش رو کنترل می کرد اما با صدای باز شدن در از زیر پتو بیرون اومد و باز هم با نگاهی که سعی کرده بود بی حس باشه به مرد قد بلندی که موهای مشکی داشت و مثل تهیونگ کت خاکستری رنگی پوشیده بود و هیچ ایده ای نداشت که کی می تونه باشه خیره موند تا باز هم تسلیم سرنوشتش بشه.
+متاسفم که این رو میگم اما باید منتقل شی.
مرد خیره به چشم هاش گفت اما کوک در عمق نگاهش هیچ نشونه ای از تاسف ندید، انگار که ادمای اینجا عادت داشتن تا نگاه توخالیشون رو با بقیه به اشتراک بزارن برای همین کوک هم متقابلا با نگاه توخالی به چشم هاش خیره موند و تک خند تمسخر امیزی زد:
متاسف؟واقعا جالبه!
مرد بی توجه به حرفش به سمت کمد گوشه اتاق رفت و شلوار مشکی جذب و تیشترت سرمه ای ساده ای رو روی تخت پرت کرد:
اینارو بپوش و بیا من بیرون منتظرم.
و از اتاق بیرون رفت.

______________________________________

&قربان.. قربان.
«چی شده یوگیوم چرا نفس نفس میزنی.
یوگیوم صبر کرد تا نفس هاش منظم تر بشه و ادامه داد:
همین الان ازمایش جانگکوک رو گرفتم و فوری پیش دکتر کانگ رفتم..
جین اخم کرد:
مگه بهت نگفتم اول به خودم تحویلش بده.
یوگیوم اب دهنش رو قورت داد:
چرا قربان اما پرستار ازمایشگاه گفت تست اچ ای دی بیمار منفی بوده و وضعیت جسمیش ثابته اما یچیز مشکوک بود که بهم گفت در اولین فرصت به یک متخصص نشون بدم منم وقتی داشتم میومدم بالا دکتر کانگ رو توی حیاط دیدم و ازمایش رو همونجا بهشون نشون دادم..
«باشه حالا نفس بکش بهم بگو چی شده.

Black EmeraldTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang