فلش بک یک سال پیش:
دستش رو، روی کلت کمریش گذاشت و با خشم غرید:
توی عوضی... تقصیر تو بود.. تو کشتیش
یونگی سعی کرد پوزخندش رو حفظ کنه و چند پله پایین تر اومد:
نه تهیونگ من نکشتمش، اونا کشتنش.
تهیونگ اما با نگاه خشمگین و به خون نشسته اش چند قدم بهش نزدیک تر شد و مشتش درست گوشه لب شوگا فرود اومد..یونگی دستش رو، روی لبش کشید و با دیدن خون سرخی که از لبش جاری بود با خشم به سمت وی برگشت و این کار مساوی شد با مشت های بعدی.. بعدی.. و بعدی... تهیونگ مشت اخر رو به فک شوگا کوبید و با نفرت به صورت غرق خونش خیره موند، شوگا بدون تغییر و حتی دفاع از خودش همونطور خودش رو مورد اصابت مشت های وی قرار داده بود و حالا دیگه پسر رو به روش رو نمیشناخت ، نگاه خشمگینش حالا جاش رو به نگاه سرد و نگرانی داده بود که به چشم های قرمز وی خیره بود.
تهیونگ دستش رو، روی گونه اش کشید و چند قدم عقب رفت:
یادت رفته بود من کل زندگیم رو همین جا تعلیم دیدم مین یونگی.
و این اخرین باری بود که شوگا اسم خودش رو از زبون وی شنید، یونگی دید...دید که برق چشم های پسر شیطونی که میشناخت چطور خاموش شد و جاش رو به نگاه بی رحم و سرخش داد...مین یونگی دیر کرده بود..پایان فلش بک
_______________________________________________
با صدای زنگ تلفن،گوشیش رو از داخل جیبش بیرون اورد و تماس رو وصل کرد.
_بله
هوسوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد خونسرد باشه:
من یچیزی میگم فقط خونسرد باش.
_عجله کن.
+محموله منفجر شد.
(کدوم احمقی اینجوری خبر بد منتقل میکنه هوسوکا-_-)
شوگا سیگارش رو از پنجره پایین انداخت و با تعجب داد زد:
چی!!!!!
+گوش کن یونگیا الان توضیح میدم.
شوگا نفس عمیقی کشید و انگشت شستش رو به کف دستش فشار داد
هوسوک هم متقابلا نفس عمیقی کشید و سعی کرد ارامشش رو حفظ کنه:
دیشب برای استراحت کنار یکی از اسکله ها حدود 4ساعت نگه داشتند و حدود ساعت 3صبح که خواستن حرکت کنن کشتی به طرز مشکوکی منفجر میشه، دن چند ثانیه قبل انفجار متوجه میشه و داخل اب میپره ساعت 6صبح خودشو به یکی از روستاهای اطراف مالزی رسوند و با من تماس گرفت و اینکه گفت چندتا از خونه ها و اقامتگاه های اطراف کشتی هم سوختند.
با اتمام حرف هوپ، شوگا دستش رو به میز تکیه داد تا سرگیجه اش رو کنترل کنه و نیوفته اما با فشاری که به میز اورد باعث شد وسایل های روش با صدای بلندی روی زمین بیوفتن، شوگا دستش رو روی سرش گذاشت تا خودش رو کنترل کنه و فریاد نکشه اما خب اونقدر ها هم موفق نبود بعد از چند دقیقه با موج بعدی سردرد و سرگیجه ای که بهش هجوم اورد فریاد کشید:
کیم.. میکشمت کیم!!!!!!!!!!!!
و گوشی رو روی زمین انداخت و متوجه صداهای نگران هوسوک نشد:
یونگی... یونگیا... شوگا.. حالت خوبه؟... صدای منو میشنوی؟
و وقتی فقط صدای مبهم مشت های شوگا که روی میز فرود میومد رو شنید داد زد:
احمق نباش و کاری نکن.. من الان میرسم.
و گوشی رو قطع کرد.
شوگا دست هاش که بر اثر ضربه های محکمش روی میز حالا کبود شده بودند رو روی سرش گذاشت و بار دیگه اسم تهیونگ رو فریاد کشید.
...

YOU ARE READING
Black Emerald
Actionژانر:اسمات،اکشن، مافیایی، بی دی اس ام، انگست،کمی کمدی و رمنس کاپل:تهکوک، یونمین نویسنده:سوآ، مینسو ... با عصبانیت داد زد: ببین لعنتی من نمیخوام با تو بجنگم من میخوام واسه تو بجنگم ... بفهم من قرار نیست مقابلت بایستم من قراره در کنارت بایستم و جای تو...