با ورود جیمین و شوگا همه به طرف در ورودی چرخیدند.
شوگا دستش رو نوازش وار روی کمر جیمین کشید و به طرف سالن هدایتش کرد، به طرز عجیب و بی سابقه ای همه نگاه ها به سمت زوج مین بود.
وی با دیدن جیمین که خودش رو به شوگا نزدیک تر میکرد برای چند دقیقه بدون حرکت ایستاد، با چشم های درشت به دست شوگا که دور کمر جیمین حلقه شده بود نگاه کرد، تند تند پلک زد تا مطمعن شه جیمین که توی اتش سوزی سوخته همین جیمینیه که به بازوی شوگا چنگ میزنه و با لبخند مصنوعی وارد سالن میشه.با تحلیل شرایط مزخرفی که توش قرار داشت و نگاه متعجب افراد حاضر در سالن که بین جیمین و خودش جا به جا میشد با فشاری که به کمر کوک وارد کرد اون رو به سمت جلو حرکت داد، کوک با حالت غیر ارادی بخاطر استرسی که داشت دستش رو دور بازو تهیونگ حلقه کرد و بخاطر جمع غریبه ای که توش قرار داشت خودش رو به تهیونگ نزدیک تر کرد، تعجب اور بود که حالا تنها کسی که به اون اعتماد داشت و بهش پناه برده بود همون کسی بود که هر شب باعث می شد با چشم های قرمز و ورم کرده و سوزش ورودیش بخوابه.
تهیونگ که متوجه استرس کوک بود حلقه دستش رو دور کمرش محکم تر کرد و با همون اخم کم رنگ و نگاه بظاهر خونسردش به سمت شوگا که بخاطر نگاه های خیره حضار پوزخند به لب داشت رفت.
شوگا با دیدن ویکتور و پارتنرش که بدون توجه به اون و جیمین ایستاده بودن اروم جیمین رو به سمت نزدیک ترین صندلی برد و خودش هم کنارش نشست و دستش رو اروم بوسید. جیمین با تعجب بهش خیره موند اما با فکر به اینکه اون دوست پسرشه نگاه متعجبش جاش رو به لبخند مهربونی داد.
_مستر مین مثل اینکه عروسک جدید پیدا کردین.
جیمین و یونگی با صدای بم تهیونگ به سمتش برگشتن.
جیمین یخ زده بود و استرس غیر قابل وصفی داشت، با دیدن کوک که هنوز هم خودش رو با نگرانی به تهیونگ نزدیک کرده بود معذب و ناراحت نگاهش رو به دست های شوگا و خودش که توی هم قفل شده بودند داد و سعی کرد ذهنش رو منحرف کنه و اولین چیزی که به ذهنش رسید این بود:
چقدر تضاد دست هاشون زیباست .
شوگا دست های کشیده و استخوانی داشت و جیمین دست های نرم و تپل.
یونگی با دیدن تهیونگ که کمر کوک رو گرفته بود و به خودش نزدیک نگه داشته بود پوزخند پررنگ تری زد:
اوه نه جناب کیم!امروز قراره مهمونی مهیجی داشته باشیم.
تهیونگ هم متقابلا پوزخند تصنعی زد و برای مهار کردن خشمش چنگ دیگه ای به پهلو کوک زد که باعث شد کوک نامحسوس صورتش رو جمع کنه:
من از هیجان خوشم میاد.
تهیونگ گفت و نگاه کوتاهی به جیمین انداخت.
_شب خوبی داشته باشین.
ویکتوربعد از زمزمه این جمله به همراه کوک از اونجا دور شد اما لحظه اخر زمزمه شوگا رو شنید:
داریم.
.....تهیونگ دست جانگکوک رو گرفت و به سمت پله ی اول برد.
دست هاش رو به هم کوبید و با صدایی که ایجاد شد همه مهمان ها که مشغول صحبت بودند به سمتشون برگشتند:
همونطور که همگی در جریان هستید این مراسم برای عشق زندگی من گرفته شده.
تهیونگ گفت و پهلو جونگکوک رو نوازش کرد:
اما خب جانگکوک به اینجور جشن ها عادت نداره و کمی هم خجالتیه، مگه نه بیب؟
کوک لبخند تصنعی زد و سرش رو تکون داد.
_شما از خودتون پذیرایی کنید و ما تا جایی که بتونیم با همه یک صحبت کوتاه خواهیم داشت.
تهیونگ گفت و نگاهش رو از حضار به کوک داد، صورتش به نزدیکش برد و جوری که فقط خودش بشنوه زمزمه کرد:
همیشه نگاه های زیادی روی املاک من بوده، اما قرار نیست از چشم هایی کثیفی که به تو خیره میشن بگذرم پس اول از همه حواست به خودت باشه و از من دور نشو چون قول نمیدم این ادم ها توی سکس مثل من برات تامل کنند.
کوک با اینکه به شدت ترسیده بود و احساس میکرد اون مرد واقعا دیوونس حرفی نزد و سعی کرد فقط لبخند مصنوعیش رو حفظ کنه تا مهمون ها متوجه ترسش نشن.
.....
لوهان با دیدن تهیونگ و کوک که اول از همه به سمتشون میومدن لبخند هیجان زده ای زد و از روی خوشحالی دست سهون رو فشار داد که باعث شد سهون هم متقابلا لبخند کمرنگی بزنه:
میدونی که نباید لمسش کنی.
لوهان با ارنج ضربه ای به پهلو سهون زد که باعث شد صورتش رو کمی از درد مچاله کنه:
خودم میدونم اوه سهون ولی این تویی که نمیدونی چقدر دارم خودمو کنترل می کنم که همین الان نپرم بغلش.
سهون اه کلافه ای از دست همسرش کشید و سعی کرد ابهت بفاک رفته اش رو حفظ کنه.
تهیونگ و جانگکوک با قدم های شمرده به سمتشون اومدن.
^اوه خدای من چه قیافه خوشگلی داره، چشم هاشو!!!!
لوهان با حالت کیوتی لب هاش رو غنچه کرد و گفت که باعث شد نگاه سرد و کمی هم مضطرب کوک جاش رو به نگاه سرد و کمی خجالت زده بده و لبش رو گاز بگیره. لوهان خواست تعریف کردن از قیافه جذاب کوک رو ادامه بده اما وقتی نگاه برزخی و خشمگین تهیونگ رو دید فوری دست هاش رو، توی هوا تکون داد:
واقعا ببخشید منظوری نداشتم من فقط..
لوهان کف دستش رو محکم به پیشونیش کوبید:
اوه خدایا گند زدم.
سهون میدونست حرکات لوهان کاملا غیر ارادیه اما اخم غلیظی کرد و به سمت زوج جدید برگشت:
تبریک میگم مستر کیم.
تهیونگ بدون تغییری توی حالتش همونطور که به لوهانی که سرش رو پایین انداخته بود و لب هاش رو، روی هم فشار میداد خیره بود سرش رو تکون داد و کوک رو به طرف تیم چا هدایت کرد.
اقای چا با دیدن زوجی که به سمتشون میومدن به مهمون هایی که مشغول صحبت باهاشون بود لبخند زد و کنی ازشون فاصله گرفت:
تبریک میگم..
اقای چا گفت و دستش رو به سمت کوک دراز کرد.
کوک با تردید نگاهی به دست عصبی تهیونگ که مدام به پهلوش چنگ میزد خیره شد و بعد هم نگاهش رو به چشم هاش داد و میتونست قسم بخوره که مرد روبه روش نقشه قتل تک تک افراد داخل سالن رو از قبل چیده بوده. اما وقتی اقای چا با وجود نگاه خشمگین تهیونگ مصمم دستش رو نگه داشت تا با کوک دست بده، جونگکوک هم با تردید دستش رو جلو برد و با مرد مسن دست داد.
تهیونگ بدون لحظه ای درنگ کلتش رو بیرون اورد و زیر گوش کوک زمزمه کرد:
فکر کنم بهت نگفته بودم تفنگ من همیشه پره.
و بعد صدای شلیک گلوله باعث شد سکوت بی سابقه ای شکل بگیره، اقای چا دستش رو، روی بازوی تیر خورده اش فشار داد و از درد داد بلندی کشید که باعث شد ستون های عمارت بلرزه.
تهیونگ اما در کمال خونسردی سر اسلحه رو با استین کتش تمیز کرد و کلت رو سر جاش برگردوند و رو به نگهبان ها گفت:
ببریدش.
و سه تا از نگهبان های هیکلی به سمت جسم اقای چا که از درد زیاد تقریبا بیهوش شده بود رفتند و با کمک هم از عمارت بیرون بردنش.
تهیونگ نگاهش رو به حضار داد:
این عاقبت بازو ایه که به اموال کیم دست درازی کنه.
گفت و سعی کرد نگاه کنجکاو همه مخصوصا مین شوگا رو ایگنور کنه.
کوک که هنوز هم با نگاه ترسیده و متعجب به خون کف سالن خیره شده بود نگاهش رو به صورت خشمگین وی داد.
وی دست کوک رو گرفت و همینطور که به سمت طبقه بالا و اتاقشون میبرد رو به جمعیت گفت:
حالا هم از خودتون پذیرایی کنید تا ما برگردیم.
تهیونگ همونطور که دست کوک رو میکشید از بین جمعیت رد شد و به سمت اتاقش رفت. کوک که هنوز هم از اتفاقات چند لحظه پیش شوکه بود بدون مخالفت دنبال وی رفت اما خوب میدونست چه بلایی قراره سرش بیاد.
تهیونگ کوک رو داخل اتاق پرت کرد و در، رو پشت سرش قفل کرد.
_بهت گفته بودم نزار کسی لمست کنه.
_گفته بودم نزار حتی بهت نزدیک بشن.
تهیونگ با هرجمله یک قدم به جسم لرزون کوک نزدیک تر میشد.
تهیونگ فریاد کشید:
و تو با میل خودت با اون عوضی دست دادی.
کوک تمام سعیش رو می کرد که خونسرد به نظر برسه اما با یاداوری بلاهایی که بخاطر خشم این مرد سرش اورده بود ناخوداگاه میلرزید.
_لخت شو.
با داد تهیونگ کوک بار دیگه لرزید و به کمک دست هاش از روی زمین سرد بلند شد و نمیتونست انکار کنه که جلوی اون مرد واقعا اسیب پذیره.
_عجله کن.
تهیونگ این بار اروم تر گفت اما صداش به قدری تاریک و ترسناک بود که کوک غیر ارادی سرعتش رو زیاد کنه، کوک اول کت و بعدش پیرهن و شلوارش رو از تنش خارج کرد و حالا با باکستر مشکی رنگش جلوی مرد عصبانی رو به روش ایستاده بود.
_برگرد.
کوک بغض کرده بود اما بدون حرفی برگشت و پشت به تهیونگ ایستاد.
تهیونگ با قدم های سنگین به سمت کشو کنار میزش رفت.
پسر کوچکتر بخاطر اینکه پشت کرده بود نمیتونست موقعیت رو تشخیص بده اما دور شدن قدم های تهیونگ رو حس میکرد، نفس عمیقی کشید و باز هم تصمیم گرفت تسلیم بشه.
تهیونگ کشو رو باز کرد و بات پلاگ نقره ای رنگ رو ازش خارج کرد و اروم به سمت کوک رفت.
پسر بزرگتر به سمت کوک رفت و دستش رو دور کمرش حلقه کرد و پسر کوچکتر با حس انگشت های کشیده تهیونگ روی شکمش لب هاش رو، روی هم فشار داد.
تهیونگ دستش رو از روی شکم به سمت باکسترش برد و اون رو تا زانوی کوک پایین کشید ، پسر کوچکتر بخاطر باد سردی که به عضوش خورد اروم لرزید.
وی بات پلاگ رو درست بین پاهای پسر قرار داد و کوک با حس جسم سردی که نزدیک به ورودیش بود بار دیگه لرزید و با ترس به سمت تهیونگ برگشت.
تهیونگ اما با همون نگاه عصبی و خنثی بهش خیره موند و از بین دندون هاش غرید:
برگرد.
کوک اما بدون اینکه به حرفش اهمیت بده چند قدم دیگه هم عقب رفت اما با چنگی که تهیونگ به پهلو هاش زد تعادلش رو از دست داد و به سمت جلو پرت شد، تهیونگ با خشونت به سمت پشت برش گردوند و یک دفعه بات پلاگ رو واردش کرد، کوک با حس جسم سرد و گردی که واردش شد جیغی خفه ای کشید و ماهیچه هاش رو از درد منقبض کرد.
تهیونگ با رضایت لبخندی زد و کوک رو به سمت خودش برگردوند اما کوک اینبار با نگاهی پراز تنفر و خشم بهش خیره بود.
_قصد نداشتم از این به بعد اذیتت کنم اما میدونی..
تهیونگ گفت و دستش رو اروم روی عضو کوک حرکت داد:
_پسر های بد تنبیه میشن.
جمله اش رو تموم کرد و چند قدم عقب رفت و به در تکیه داد:
لباس هات رو بپوش و یکم راه برو تا عادت کنی و لنگ نزنی.
کوک با حرص لباس هاش رو از روی زمین برداشت اما باز هم چیزی نگفت
با وجود درد زیادی که توی باسنش حس می کرد اروم لباس هاش رو پوشید و هربار که پاهاش رو حرکت می داد لب هاش رو گاز می گرفت تا جیغ نکشه، تهیونگ همونطور با دقت به حرکات کوک خیره موند تا جایی که کوک لباس هاش رو پوشید و منتظر دستور بعدی موند، تهیونگ از مطیع بودن پسر کوچکتر لبخند راضی ای زد:
یکم راه برو تا عادت کنی.
کوک نگاهش رو از وی گرفت و سعی کرد با وجود درد شدیدش اروم قدم اول رو برداره. .
بعد از چندتا قدمی که با درد شدیدی همراه بود، دردش کمتر شده بود و میتونست راحت تر راه بره اما هنوز هم شی اضافی داخلش اذیت می کرد و درد داشت.
تهیونگ نزدیک اومد و دستش رو، دور کمر کوک حلقه کرد و قفل در، رو باز کرد.
با ورود دوباره تهکوک همه نگاه ها این بار با ترس به سمتشون برگشت، تهیونگ کوک رو با فشار پهلوش به سمت پایین هل داد.
اولین تیمی که بعد از پایین اومدن، تهکوک به ملاقاتشون رفتند تیم پارک بود، چانبک با ملاحظه باهاشون برخورد کردند اما در لحظه اخر بکهیون متوجه بلایی که سر کوک اومده شد و اروم به شکلی که فقط کوک بشنوه زمزمه کرد:
من درک می کنم جانگکوک سعی کن قدم هات رو بلند تر برداری.
کوک خجالت زده سرش رو پایین انداخت و به دست تهیونگ فشاری وارد کرد.
بعد از چند ساعت ملاقات های پیاپی و کسل کننده نوبت تیم مین رسید.
«شوگا ما توی مهمونی هستیم بهتره زیاده روی نکنی.
جیمین گفت و شات پنجم رو از دست یونگی گرفت.
شوگا با نارضایتی بهش اخم کرد و میخواست شات رو پس بگیره اما با دیدن تهیونگ و جانگکوک که به سمتش میومدند پشیمون شد و پوزخند زد.
با اومدن تهکوک جیمین فوری دستش رو برای تهیونگ بلند کرد تا باهاش دست بده اما وی بدون توجه بهش کوک رو به خودش نزدیک تر کرد:
خوش اومدید.
شوگا پوزخند زد و دست جیمین که هنوز هم منتظر بود رو توی دست خودش گرفت و از روی صندلی بلند کرد:
دوست پسر زیبایی داری کیم اما نه به اندازه جیمین، فرصت خوبی رو از دست دادی.
تهیونگ هم متقابلا پوزخند زد:
من استفاده ام رو ازش کردم تو هم به زودی خسته میشی.
جیمین ناراحت سرش رو پایین انداخت و خودش رو به شوگا نزدیک تر کرد اما اینبار شوگا اخم کرد :
متاسفم کیم ویکتور اما من هیچوقت با هرزه ها وارد رابطه نمیشم، احساسات جیمین به تو خالص بود.
و بدون اینکه منتظر جواب تهیونگ بمونه جیمین رو به سمت پله ها برد:
همه لطفا توجه کنید.
با صدای شوگا همه به سمت زوجی که اینبار بیشترین توجه ها رو نسبت به خودشون جلب کرده بودند برگشتند.
_فکر می کردم بد نباشه حالا که موقعیتش فراهمه منم پارتنرم رو معرفی کنم.
شوگا با همون نیشخند گفت و جیمین رو به خودش نزدیک تر کرد.
_چند وقتی میشه که منو پارک جیمین وارد رابطه شدیم.
با اعلام شدن اسم جیمین همه نگاه ها مخصوصا نگاه جانگکوک به سمت تهیونگ که پهلوش رو از خشم فشار میداد برگشت و همهمه بی سابقه ای بالا گرفت.
&پارک جیمین..
#اوه منم اسمش رو شنیده بودم.
*مگه نمیگفتند پارک جیمین معشوق کیم عه.
$مگه پارک جیمین نمرده بود.
€یعنی واقعا مین با معشوق رقیبش وارد رابطه شده.
^مطمعنم برای اعتبار کیم بد میشه.
تهیونگ خشمگین از زمزمه هایی که شنیده بود دست هاش رو به هم کوبید :
خب مهمونی دیگه تمومه، همگی میتونید برید .
کوک با تعجب به تهیونگ که همین حالا کل مهمون هاش رو بیرون انداخته بود خیره شد.
شوگا راضی از کارش به کمر جیمین فشاری وارد کرد و از عمارت خارج شدند.
تهیونگ دست کوک رو فشار داد و به سمت اتاق کشید.
چنگی به موهاش زد و به چهره کوک که حالا کمی نگران به نظر می رسید و گوشه تخت نشسته بود نگاه کرد.
_درشون بیار.
+چی؟!!!!!
تهیونگ بار دیگه چنگی به موهاش زد ، به سمت کوک رفت و فریاد زد:
لباس هات رو درار دربیار، همین الان.
کوک هول دست هاش رو توی هوا تکون داد و سعی کرد پسر بزرگتر رو اروم کنه:
نه گوش کن ببین تو الان عصبانی ای من میتونم بازم مثلا شقیقه ات رو ماساژ بدم تا حالت خوب شه یا هرکار دیگه ای که بگی.
تهیونگ اما همونطور با خشم بهش خیره موند:
گفتم همین حالا لباس هات رو دربیار.
کوک سرش رو پایین اورد و کلمه ای که تابحال توی عمرش حتی یکبار هم ازش استفاده نکرده بود رو با بیچارگی به زبون اورد:
التماست میکنم!
حالا نگاه عصبی تهیونگ کمی رنگ تعجب گرفت. و پوفی کشید:
کاری باهات ندارم جانگکوک لباسهات رو در بیار.
کوک با اینکه به تهیونگ اعتماد نداشت اما با این حال ایستاد و لباس هاش رو دونه دونه از تنش خارج کرد:
باکسترت....
کوک حدس میزد که حتی التماس هاش هم دل اون مرد رو به رحم نیاورده و با نا امیدی به چشم های وی خیره شد و بدون حرفی باکسترش رو هم در اورد.
_داگی شو.
کوک بار دیگه تلاش کرد و زمزمه کرد:
لطفا!!
تهیونگ عصبی چنگ دیگه ای به موهاش زد:
گفتم کاری بهت ندارم انقدر این کلمه رو تکرار نکن.
کوک متعجب از رفتار عجیب وی داگی شد و باسنش رو بالا گرفت. و بعد از چند ثانیه با حس انگشت های کشیده تهیونگ توی ورودیش کمرش رو قوس داد و به ملحفه خاکستری رنگ تخت چنگ زد. تهیونگ با تاسف سر تکون داد و بات پلاگ رو بیرون اورد و انگشت اشاره و وسطش رو نواز وارد روی ورودی ملتهب کوک کشید، کرواتش رو باز کرد و پیرهنش رو از تنش خارج کرد و کنار کوک روی تخت دراز کشید:
دراز بکش.
کوک سعی کرد درد ورودیش رو نادیده بگیره و اهسته روی تخت کنار تهیونگی که دراز کشیده بود و مچ دستش رو، روی چشمش گذاشته بود دراز کشید. کوک هنوز درک درستی از موقعیتی که بعد از این اتفاقات توش بود نداشت. اون فقط میدونست که از الان به بعد تا اخر عمرش محکوم به بودن با این مرد دیوونس و زندگی عذاب اورش هم قراره روز به روز بدتر و غیر قابل تحمل تر بشه. با فکر کردن به اینها چشم هاش پر از اشک شد و دلش برای خودش سوخت. اون فقط به یه اغوش نیاز داشت فقط همین. و تنها ادمی که توی تمام دنیا میتونست بهش اعتماد کنه و بغلش کنه همون مردی بود که تا همین چند ساعت پیش ازش خواسته بود با بات پلاگ توی بدنش توی جمع قدم برداره.
این چی بود, این حس اعتماد، حتی امروز هم زمانی که توی جمع احساس بدی نسبت به همه داشت این تهیونگ بود که براش پناهگاه بود.
کوک تقریبا با اعتراف اینها برای خودش گریش در اومده بود و نا خوداگاه چیزی رو زمزمه کرد:
میشه بغلم کنی.
این جمله رو توی حالتی گفت که صداش از اعماق سینش بیرون میومد.
تهیونگ بعد از شنیدن این جمله تعجب کرد ولی توی چهرش چیزی نشون نداد، اه خسته ای کشید و ساعتش رو از روی چشمهاش کنار زد و با دیدن نگاه اشک الود و منتظر کوک برای یک لحظه با خودش گفت که تنها ادم بی گناه این داستان اون پسره.
کوک معمولا زمانی که گریه میکرد تو چشم های تهیونگ نگاه نمیکرد اما حالا برای اولین بار انگار کوک واقعا خلع سلاح بود. تهیونگ میدونست اگه حتی یک ثانیه تعلل کنه از کاری که میخواد بکنه پشیمون میشه به همین دلیل توی صدم ثانیه کوک رو در اغوش گرفت و صورت کوک توی سینه تهیونگ پنهان شد.
کوک از شدت گریه به هق هق افتاده بود و سینه لخت پسر رو خیس میکرد. پسر بزرگتر هم بدون توجه بهش و حتی تغییر توی حالت چهرش فقط سعی کرد بخوابه.______________________________________________
فلش بک سال 2003پرورشگاه خورشید:
همه ی بچه ها از هر نژاد و ملیتی توی صف ها ایستاده بودند و منتظر به اقای پارک نگاه می کردند و همه برای انتخاب شدن خدارو التماس می کردند... همه بغیر از... جئون جانگکوک.
جونگکوک پسر جزئی بینی بودند و جای اینکه مثل بقیه بچه ها ارزوی انتخاب شدن داشته باشه به کفش های کالج و پیپ گرون قیمت اقای پارک دقت می کرد.
+هی کوکو حواست کجاست.
کوک با صدای جیمین به سمتش برگشت و اخم کرد:
انقدر این لقب مسخره رو تکرار نکن.
جیمین اما بدون توجه بهش دستش رو دور گردنش حلقه کرد و تکرار کرد:
کوکو کوکو کوکو.
جونگکوک سرش رو تکون داد و پوف کلافه ای کشید که با صدای جیغ میکروفون همه توجه ها به سمت سکو جلب شد.
&همه توجه کنین اسامی که میخونم برن و سوار ماشین بشن..
خانوم کیم گفت و به لیموزین مشکی رنگ دم در اشاره کرد و باعث شد بچه ها با استرس و خوشحالی بالا پایین بپرند.. همه بچه ها بغیر از... جئون جانگکوک.
&کیم یوگیوم
چوی سوبین
شین جونگین
لی فلیکس
مارک لورن
جئون جانگکوک
پارک جیمین.
با اعلام اسامی جیمین که از بودن اسمش کنار اسامی بقیه تقریبا ناامید بود با شنیدن اسمش با خوشحالی خودش رو توی بغل کوک پرت کرد اما توجه کوک به دسته چک چرمی بود که اقای پارک از جیب کتش دراورد و با ظرافت ورقه ای رو ازش کند.پایان فلش بک

DU LIEST GERADE
Black Emerald
Actionژانر:اسمات،اکشن، مافیایی، بی دی اس ام، انگست،کمی کمدی و رمنس کاپل:تهکوک، یونمین نویسنده:سوآ، مینسو ... با عصبانیت داد زد: ببین لعنتی من نمیخوام با تو بجنگم من میخوام واسه تو بجنگم ... بفهم من قرار نیست مقابلت بایستم من قراره در کنارت بایستم و جای تو...