3

345 34 13
                                    

قبلش خواستم بگم این پارت اسمات بی دی اس ام داره واقعا اگه قلبتون عین خودم ضعیفه ازش بگذرین ارزش دلدرد گرفتن رو نداره من خودم پارت اسماتش رو دادم مینسو بنویسه بماند که چقدر ازم فوش خورد ولی واقعا اگه نخونین چیزی از دست نمیدین..





+تهش که چی جئون جونگکوک این سرنوشتته وقتشه جای جنگیدن باهاش کنار بیای تا بیشتر ازین پاره نشی.
کوک با لبخند تلخی با خودش زمزمه کرد و با صدای باز شدن در سرش رو بالا گرفت .
مرد قد بلندی با کت و شلوار رسمی و موهای پرکلاغی، با نگاه عمیق اما توخالی و لبای نازک و خوش فرم وارد اتاق شد.ظاهرش باعث شد کوک با خودش فکر کنه که کاش زمان بهتری همو ملاقات می کردند.
تهیونگ ک متوجه نگاه خیره کوک شد یکی از ابروهاش رو بالا برد و بهش نزدیک تر شد:
لخت شو.
+چ.. چی؟
_حرفم واضح بود.
کوک با اخم بهش خیره موند و تکون نخورد.
تهیونگ با پوزخند چند قدم دیگه هم نزدیک شد تا جایی که کاملا بدن هاشون مماس با هم قرار گرفت:
فرانک بهم نگفته بود کری.
کوک با اینکه به وضوح از رفتار عجیب مرد ترسیده بود اما حالت بی حس صورتش رو حفظ کرد و با لجبازی لب هاش رو روی هم فشار داد:
من عادت ندارم حرفمو تکرار کنم ولی خب مثل اینکه تو یکی خیلی جرات داری.
و بعد از اون پوزخند جذابش تبدیل به اخم پررنگی شد و با صدای نسبتا بلندی دوباره تکرار کرد:
لباس هات رو در بیار.
کوک باز هم می خواست مخالفت کنه اما وقتی مرد بزرگتر با نگاه نافذش بهش خیره موند با تردید دستش رو سمت تیشرت سفید رنگی که با زور ارتور پوشیده بود برد و باعث شد پسر بزرگتر چند قدم عقب بره، کوک لباسش رو از تنش خارج کرد و با تنفر به مرد روبه روش خیره موند:
شلوارت.
+چی!!!!!
جونگکوک داد زد.
_گوشات مشکل داره یا عادت داری هرچیز رو چند بار بشنوی؟
کوک دوباره مقاوت کرد اما وقتی سیلی مرد روی گونه راستش نشست با نگاه خشمگین بهش خیره شد:
همین الان درشون بیار، من صبر زیادی ندارم، واسه هیچی هم این همه راه رو تا اینجا نیومدم پس زودباش وگرنه برات بد میشه.
کوک با انزجار به مرد بزرگتر خیره موند و به ارومی شلوار جذب و مشکی رنگ ساده ای که پوشیده بود رو از تنش خارج کرد و چند قدم از مرد فاصله گرفت. این مرد برعکس ادم های اینجا با نگاه کثیف بهش خیره نشده بود، نگاهش جوری بود که انگار به یک شی قیمتی خیره شده:
بچرخ.
کوک باز هم قصد لجبازی داشت اما وقتی دید گوشش هنوز هم از سیلی ای که خورده بود زنگ میزنه بی میل چرخی زد و شاید بگیم یکم خجالت کشید؟ اخه محض رضای فاک اون یک هرزه نبود و الان فقط با یک باکستر جلوی مرد غریبه ای که مثل یک جنس بهش نگاه می کرد ایستاده بود.
کوک بار دیگه ظاهر مرد روبه روش رو بررسی کرد و وقتی سرش رو بالا اورد نگاهش با نگاه پسر بزرگتر که دقیق و با ظرافت بهش خیره شده بود گره خورد. مرد نگاهش رو ازش گرفت و بدون حرفی بیرون رفت.
(یعنی موندگار شدم)
جونگکوک موهاش رو از جلوی صورتش کنار زد و با فکر به اینکه هنوز لخته قبل از اینکه فرانک با نگاه کثیفش پیداش بشه سریع لباس هاش رو پوشید.

Black EmeraldHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin