_خوب گوش کن ببین چی میگم...
شوگا روبه سرخدمتکار گفت و به سمت کمد گوشه اتاق رفت، درش رو باز کرد و هودی مشکی رنگی رو با شلوار ورزشی بیرون اورد و به دست ش داد:
اینارو بهش میدی و تاکید میکنی با همین لباس ها راس ساعت23اینجا باشه.
&چشم.
خدمتکار تعظیمی کرد و از اتاق بیرون رفت....
+بیا داخل.
جیمین گفت و بعد از چند ثانیه سرخدمتکار عمارت که از قضا خیلی هم از جیمین خوشش نمیومد با اخم وارد اتاق شد:
اینارو ارباب دادن گفتن حتما بپوشینشون و راست ساعت 11شب برین به اتاقشون.
جیمین که هنوز هم بخاطر اتفاق چند روز پیش از شوگا خجالت میکشی با تردید سر تکون داد:
باشه.
زن با همون اخم از اتاق خارج شد._______________________________________________
_ما اخرین بار پریشب سکس داشتیم فعلا حالش خوبه دیگه کمتر لنگ میزنه دیروز هم دیدم کنار پنجره بالکن نشسته بود به ماه لبخند میزد.
تهیونگ با صدای ارومی گفت تا از خواب بیدارش نکنه.
+خوبه همینطور پیش برو تا راحت تر باهات ارتباط برقرار کنه فردا صبح هم برای جین توضیح بده تا تدارک رو اماده کنه.
مرد پشت خط با صدای بمی زمزمه کرد و منتظر جواب تهیونگ موند:
باشه من فردا اول به جین بعد هم به خودش میگم.
مرد هوم ای زیر لب گفت و گوشی رو قطع کرد.
تهیونگ از اتاق بیرون رفت و کوک رو دید که با چشم های پف کرده از اتاقش بیرون میاد.
تهیونگ با دیدنش اروم سرش رو تکون داد و پسر کوچکتر با دیدن فرشته عذابش نفسش رو تو سینه حبس کرد، با اینکه دیروز حتی بهش دست هم نزده بود اما درد رابطه های قبل رو هنوز احساس می کرد ، تهیونگ متوجه حال پریشون کوک شد و پوزخندی زد:
دلت برام تنگ شده بود؟
کوک نگاه سردش رو به تهیونگ داد:
ببخشید می خواستم برم اب بخورم الان بر می گردم به اتاقم.
تهیونگ به یاد داشت، تهیونگ پسر لجبازی رو به یاد می اورد که شب های اول با لجبازی عضلاتش رو سفت می کرد و با تهیونگ همکاری نمی کرد، چطور تونسته بود انقدر عمیق سقوط کنه؟!اوه البته که کیم ویکتور اهمیت نمیداد اما تهیونگ... شاید برای حسش، کنجکاوی اسم مناسب تری باشه.. کوک بدون اینکه نگاه بی حسش رو از تهیونگ بگیره اروم سرش رو تکون داد و خواست به اتاقش برگرده که صدای تهیونگ متوقفش کرد:
بیا اینجا.
باز هم اون حس ترس لعنتی، کوک لرزش قفسه سینه اش رو با تک تک سلول هاش احساس کرد، با چشم هایی که درحال خیس شدن بودن به طرف وی برگشت و تهیونگ با دیدن چشم های خیس کوک لبخند زد، لبخند تهیونگ تلخ و خسته بود اما واقعی بود، اولین لبخند واقعی که کوک ازش دیده بود ولی اون لبخند فقط یک ثانیه طول کشید یا شاید برای کوک انقدر زود گذشت،تهیونگ دوباره با همون نگاه خونسرد و اخم کم رنگی که همیشه روی ابرو هاش بود بهش خیره موند:
امشب هم کاری بهت ندارم جانگ کوک ولی بهتره همین حالا بیای اینجا تا پشیمون نشم.
جونگکوک میتونست قسم بخوره که این مرد تعادل روانی نداره، یک لحظه با لبخند بهش خیره میشه یک لحظه با اخم ترسناکش.
کوک سرش رو پایین انداخت و رو به روی تهیونگ که به در بالکن تکیه داده بود ایستاد:
منو نگاه کن.
کوک اروم سرش رو بالا اورد و با همون نگاه عمیق و توخالی به تهیونگ خیره موند:
احتمالا چند روز دیگه یک مهمونی میگیرم....

KAMU SEDANG MEMBACA
Black Emerald
Aksiژانر:اسمات،اکشن، مافیایی، بی دی اس ام، انگست،کمی کمدی و رمنس کاپل:تهکوک، یونمین نویسنده:سوآ، مینسو ... با عصبانیت داد زد: ببین لعنتی من نمیخوام با تو بجنگم من میخوام واسه تو بجنگم ... بفهم من قرار نیست مقابلت بایستم من قراره در کنارت بایستم و جای تو...