فلش بک سال 2013 شب کریسمس:
_همه خوب گوش بدن..
اقای پاتس دست زد و ناگهان همهمه ها خوابید:
هفته دیگه مسابقه بزرگی رو برگزار می کنیم برای انتخاب محافظان اصلی.. ده نفر اول میتونن زیر مجموعه تشکیل بدن و افراد تیمشون رو مشخص کنن، پس به مدت یک هفته سالن ها براتون باز هستن تا تمرین کنید، و فکر کنم واضحه که این یک ازمون ورودیه و باید بالای هجده سال باشین.
همین حرف ها کافی بود تا دوباره همهمه جمعیت شروع بشه.
اقای پاتس،مدیر بخش محافظ ها، از روی سکو پایین اومد و به سمت صندلی خودش برگشت.
+تو شرکت می کنی سوجونا؟
سوجون با صدای شوگا به طرفش برگشت :
اوه معلومه که شرکت می کنم این تنها شانس مونه.
تهیونگ با کنجکاوی به سمتشون برگشت و توی بحث مشارکت کرد:
اوه یونگی دیوونه شدی معلومه که هممون باید شرکت کنیم.
شوگا دست به سینه نگاهشون کرد:
خودتونم خوب میدونین دارین پای جونتون معامله می کنین.
&تو هم باید شرکت کنی یونگیا.
یونگی شونه بالا انداخت:
من مرگ برام اهمیتی نداره برای همین شرکت می کنم..
شوگا به طرفشون برگشت و با چشم های ریز شده بهشون خیره موند:
شما هم به نفعتونه عقلانی تصمیم بگیرین.پایان فلش بک
________________________________________________
جین نگاهش رو از صفحه لپ تاپ گرفت و به تهیونگ که شات مشروبش رو پر می کرد خیره شد:
امروز به بیشتر تیم ها ایمیل زدم تا فردا احتمالا تموم بشه.
تهیونگ شاتش رو سر کشید و سرش رو اروم تکون داد تا شات بعدی رو بریزه که از اتاق جانگکوک صدای شکستن اومد. تهیونگ سرش رو بالا گرفت و با تحلیل وضعیت سراسیمه به سمت اتاق کوک دوید.
با باز شدن در اتاق سرش رو بالا گرفت و با نگاه ترسناک وی مواجه شد.
کوک دستش رو، روی بریدگی کف پای چپش گذاشت و با چشم های بی حسش به وی خیره موند.
وی با دیدن لیوان شکسته،زمین خونی و پای زخمی کوک چنگی به موهاش زد، در اتاق کوک رو بست و سمتش کرد:
مگه نگفتم مواظب خودت باش.
کوک انتظار داشت با مرد خشمگین وحشی ای که بدن بیجونش رو بعد از سکس رها می کرد طرف باشه اما این مرد که حالا داشت جعبه ی کمک های اولیه رو از کشور کنار تخت برمیداشت اون مرد وحشی روی تخت نبود.
پسر کوچکتر دردی حس نمی کرد، فقط پاهاش گزگز می کرد چیزی که بیشتر از همه درد می کرد مغزش بود، قلبش بود نه پای زخمیش، کاش این مرد بجای اینکه به زخم جسمش اهمیت بده به زخم های روحش اهمیت می داد.(اوه کوک دیوونه شدی این چه انتظاراتی که از غریبه ها داری) کوک توی ذهنش گفت و سرش رو تکون داد تا فکر هاش رو بیرون بندازه.تهیونگ به ارومی شیشه رو از پای کوک بیرون کشید و پارچه رو محکم روی زخمش فشار داد تا خونش رو بند بیاره، یکم که خونریزیش کمتر شد اروم پارچه رو برداشت و گاز استریل رو جایگزینش کرد و به ارومی باند رو دور پاهاش پیچید، کوک در سکوت به پسر بزرگتر خیره بود و درد زیادی حس نمی کرد، موهای موج دار مشکی، چشم های خماری که نشون از خستگیش می داد، لب و بینی خوش فرمش و بوی الکلی که با عطرش ترکیب شده بود، این همون مردی بود که روز اول با همین ظرافتی که پاهاش رو میبست بدنش رو با چشم تصاحب می کرد. کوک اون روز رو به یاد داشت، روزی که ارزو کرد کاش توی موقعیت بهتری هم رو ملاقات می کردن، حالا هم همین رو ارزو داشت اما با این تفاوت که حالا ارزو می کرد مرد روبه روش ادم وحشی ای که بهش دستور میداد و باعث میشد شب ها از درد بیهوش بشه نباشه. کوک دیگه نمیدید، دیگه زیبایی هارو نمی دید، چون براش زیبایی وجود نداشت، کوک توی تاریکی درد هاش کور شده بود و باز هم تسلیم سرنوشت میشد.
تهیونگ پای پسر کوچکتر رو بست و به چشم هاش خیره شد و باعث شد نگاهشون گره بخوره.
_باید مواظب خودت باشی بیبی میتونی بلند شی؟
تهیونگ با صدایی که بخاطر خستگی زیاد حتی بم تر هم شده بود زمزمه کرد.
کوک اروم سرش رو تکون داد و خواست بلند شه که تازه عمق فاجعه رو درک کرد، اونقدری درگیر افکارش شده بود که سوزش پاش رو احساس نکرده بود و وقتی وزنش رو، روی پاهاش ریخت با دردی که توی کل بدنش پخش شد هیسی کشید. تهیونگ فوری از روی زمین بلند شد و دست کوک رو دور گردن خودش انداخت که باعث شد کوک چشم هاش رو باز کنه و بهش خیره بشه.
_وزنت رو بنداز روی من.
کوک کاری که تهیونگ بهش گفت رو انجام داد و به کمک پسر بزرگتر روی تخت نشست.
_دفعه بعد حواست رو جمع کن تا اسیب نبینی.
تهیونگ با چشم های جدی بهش خیره شد و دستش رو سمت چراغ خواب برد و خاموشش کرد، سرش رو توی گودی گردن کوک برد و نفس عمیق کشیدی، از روی تخت بلند شد و به طرف در رفت اما قبل از اینکه در رو ببند به طرف کوک برگشت:
شب بخیر بیبی بوی!
کوک با تعجب به در بسته خیره موند تا وقتی که دیگه بغیر از صدای نفس های نا منظم جانگکوک صدایی شنیده نشد.
YOU ARE READING
Black Emerald
Actionژانر:اسمات،اکشن، مافیایی، بی دی اس ام، انگست،کمی کمدی و رمنس کاپل:تهکوک، یونمین نویسنده:سوآ، مینسو ... با عصبانیت داد زد: ببین لعنتی من نمیخوام با تو بجنگم من میخوام واسه تو بجنگم ... بفهم من قرار نیست مقابلت بایستم من قراره در کنارت بایستم و جای تو...