4

357 36 7
                                    

ساعت نزدیک به 4صبح بود و جونگکوک هنوز به دیوار خیره بود و فعلا خبری از ویکتور نبود پس سعی کرد دردش رو نادیده بگیره و به اتاقی که تهیونگ گفته بود بره، با وجود درد کمر و دنده هاش دستش رو تکیه گاه قرار داد و اروم از روی تخت بلند شد و با پاهایی که از درد میلرزید به سمت اتاق رفت درش رو باز کرد و واردش شد، اون اتاق رنگ قالبش بیشتر مشکی بود و فقط کمد خاکستری رنگ داشت، یک تخت روبروی بود و در کنارش کمد نه چندان بزرگی ، سمت راست هم میز کوچیکی کنار تخت قرار داشت که اون هم مشکی رنگ بود اما چیزی که باعث تعجب کوک شد:
اون اتاق پنجره نداشت؟
کوک چند بار دقیق نگاه کرد اما پشت پرده مشکی رنگ اتاق هیچ پنجره ای وجود نداشت ولی مشخص بود که قبلا پنجره ای اونجا بوده که کور شده، چون رنگ دیوار اون قسمت با بقیه دیوارها فرق داشت.
+تبریک میگم جانگکوک بدبخت اینجا با زندان هیچ فرقی نداره.
کوک با پوزخند خطاب به خودش گفت و بدون عوض کردن لباس هایی که بعد از رفتن وی به سختی پوشیده بود زیر پتو تخت خزید و سعی کرد به درد دنده و کمرش و سوزش ورودیش فکر نکنه و بخوابه.

__________________________________________

&بدنش برخلاف پیشبینی من ضعیف بود و نتونست حمل کنه قربان امروز جنازه اش رو نزدیک اشپزخونه پیدا کردیم.
مرد سر تکون داد:
مرخصی.
دختر تعظیمی کرد و از اتاق بیرون رفت.
+چان؟
چانیول به سمت صدا برگشت و با دیدن بک لبخند خسته ای زد:
بیا اینجا.
چانیول به پاهاش اشاره کرد و بکهیون بدون حرفی به سمتش رفت و روی پاهای پسر بزرگتر نشست و بوسه ی سبکی به لبش زد:
اگه خسته ای میتونیم بریم خونه، من به سوهو میگم بقیه کارهارو انجام بده.
_نه فعلا باید بمونم حتی شاید شب دیرتر بیام خونه.
بکهیون با ناراحتی سرش رو پایین انداخت و با دستش اشکال نامفهومی روی سینه ی چانیول کشید :
منو نگاه کن.
بکهیون بدون تغییری تو حالتش همچنان به کارش ادامه داد.
_پارک بکهیون گفتم به من نگاه کن.
چانیول دستور داد و بکهیون هم با بی میلی سرش رو بلند کرد و به چشم های درشت پسر بزرگتر خیره شد:
برو خونه منتظر بمون من سعی میکنم کارم رو زودتر تموم کنم میدونی که شایعه شده بادی پکر B.Eمفقود شده باید سر از کارشون در بیارم تا مطمعن شم فقط شایعست یا حقیقت داره.باشه؟
بک هنوز هم دلگیر بود اما فقط سرش رو اروم تکون داد، چشم ای زیر لب گفت و از روی پاهای چانیول بلند شد.
_دفعه بعد هم یک لباس پوشیده تر بپوش تا همه انقدر بهت زل نزنن و منم مجبور نشم قتل رو به پرونده ام اضافه کنم.
بکهیون لبخند کم رنگی زد و سرش رو تکون داد:
باشه.پس من نمی خوابم تا تو بیای می خواستم امشب فیلم ببینیم.
و بدون اینکه منتظر جواب چانیول بمونه با لبخند درخشان تری از اتاق بیرون رفت.

_____________________________________________

&وضعیتت فعلا ثابته بیشتر زخم ها هم ترمیم شدن، فعلا لازم نیست پانسمانش کنی،زخم هات باید یکم باز بمونن تا زودتر ترمیم شن.
جیمین که با دقت به حرف های پزشک گوش می داد سر تکون داد:
وضعیت ریه هات هم خوبه ولی باز هم ممکنه گاهی احساس سوزش یا خفگی کنی چون بهرحال دود زیادی وارد ریه هات شده بود ولی بدنت قوی بود، تونسته مقاوت کنه.
شوگا که تا الان ساکت بود رو به جیمین کرد:
درد نداری؟
جیمین سرش رو اروم به نشانه نفی تکون داد:
نه فقط شبا موقع خواب قفسه سینه ام یکم میسوزه.
&طبیعیه بعد از یک مدت کم کم بهتر میشی.
_بسیار خب میتونین برین.
&اگر خیلی احساس خفگی کردی حتما یکی رو صدا کن.
+باشه.
دکتر تعظیم کوتاهی کرد و خارج شد.
_فعلا باید منتظر بمونیم تا حالت خوب شه بعدش تازه کارم باهات شروع میشه.
شوگا همونطور که باز هم نیشخند جذابی به لب داشت گفت و از اتاق خارج شد.

Black EmeraldDonde viven las historias. Descúbrelo ahora