•Ginny•

1.4K 278 28
                                    

Harry POV:

"همین الان بلند شو پاتح." چشمامو اروم باز کردم. من کجام؟ مهم تر از همه چرا رو پای دراکو ام؟

"چرا سرم رو پای توعه؟ " سریع پرسیدم.

"من نمیدونم پاتح ، چرا از خودت نمیپرسی؟ اوه مالفوی، سر بیچاره ام روی این زمین سفت راحت نیست لطفا نجاتم بده." اون سعی کرد ادامو در بیاره ولی ب طرز وحشتناکی شکست خورد.

چشمامو چرخوندم  و بلند شدم.

" به هر حال، من بیدارت کردم تا بتونی قبل اینکه کسی بفهمه برگردی به خوابگاهت." اون ادامه داد.

"خودت چی ؟ " من پرسیدم،  هیچکس از خوابگاهش متوجه نشد که اون نیست؟

" اون ها همین الانشم هم میدونن."

"صبرکن... اونا درمورد ما میدونن؟"اون یکی از ابروهاش رو بالا برد، احتمالا بخاطر من که گفتم 'ما '.

"منظورم از ما این نیست که ما..‌.میدونی؟ ام..‌.دوستیم ، ولی این یجوریه که بخوایم بگیم نیستیم." من سعی کردم توضیح بدم. ولی کاری که کرد باعث شد من شوکه بشم.

اون خندید.

دراکو مالفوی خندید، و یک خنده ی واقعی بود. حس میکنم به من خندید چون من چیز خنده داری نگفتم.

"چی انقد خنده داره مالفوی؟"بجای جواب دادن ، به خندیدنش به من ادامه داد و این رو مخم بود.

"تو، احمقی . منظورم این بود که اونا میدونن که من معمولا شب ها میرم بیرون و قدم میزنم. نه راجب این دوستی داغونی که تو اسمش رو گذاشتی." من به دراکو خوشحال عادت نداشتم و صادقانه بخوام بگم این من رو میترسوند.

"یکی اینجا خوشحاله." با یه لبخند مسخره بهش گفتم و دنبال شنل نامرئیم گشتم. ساکت شد و لبخندش از رو صورتش محو شد.

" مشکل چیه؟" به سمتش رفتم .

" تا حالا با ویزلت صحبت کردی؟" اون یکدفعه پرسید. من تاحالا باهاش حرف نزدم ولی امروز قصد داشتم اینکار رو بکنم.

" هی اینطوری صداش نکن، اما نه ، هنوز نه، امروز سعی میکنم باهاش حرف بزنم." من جواب دادم.

"خب اول از همه میتونی درمورد علایقت‌ حرف بزنی ، سعی کن با یک موضوع دوستانه شروع کنی. اینطوری بهتره، میتونی در مورد استاد های اینجا حرف بزنی البته بستگی داره که میخوای راجب چه چیزی حرف بزنی." اون بهم توصیه کرد.

من کلا دلیل ملاقاتم با دراکو رو فراموش کرده بودم.
"اوه..‌. ممنونم." فکر نمیکردم یادش باشه که قرار بود بهم کمک کنه.

How to kiss a wizard (Persian translation)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt