•Scared,Potter?•

1.7K 309 59
                                    

Harry POV:

نمی تونستم از فکر کردن درباره بوسه دست بردارم. یخ زده بودم و سعی میکردم این واقعیت رو که در حال بوسیدن "مالفوی" بودم نادیده بگیرم. اهسته لب هاش رو به طرف لب هام حرکت داد و باعث شد احساس راحتی کنم اما بعد کنار کشید.

"واو پاتح، تو افتضاح تر از چیزی هستی که فکر میکردم. این ممکنه طول بکشه." اون زمزمه کرد. حس میکردم گونه هام داره گرم میشه در حالی که داشتم به پاهام نگاه میکردم. "همین تایم فردا" اخرین چیزی بود که قبل رفتن گفت.

"هری جیمز پاتر، 20 باره دارم صدات میکنم و بهم توجه نمیکنی. "
هرماینی کنار گوشم جیغ کشید.

یک راه عالی برای از بین بردن رویای قشنگم.

"اوه..‌.ببخشید. چی میخواستی بگی؟"
من پرسیدم.اگر بخوام با هرماینی صادق باشم باید بگم من ترجیح میدادم رویام در مورد دیشب رو ادامه بدم.

"عاوو. امروز سومین باریه که میری تو فکر... و هنوز تایم صبحانه است."  اون به طور مشکوکی نگاهم کرد، انگار سعی داشت ذهنم رو بخونه.

" ما ده دقیقه اس اینجاییم و تو هنوز هیچی نخوردی. مشکلی برات پیش اومده؟ انگار اصلا اینجا نیسی. چی تو ذهنته؟" اون از من سوال کرد .

البته که هرماینی احساس میکرد ی چیزی اشتباهه. من نمیخواستم راجب دردسری به اسم "دراکو" حرفی بزنم.اگر بهش بگم به احتمال زیاد به رون میگه، که باعث میشه خیلی از دستم عصبانی بشه.

"اوه..‌.جینی." اولین چیزی که به ذهنم رسید گفتم، امیدوارم نفهمه دروغ گفتم.

چشمای هرماینی گرد شد، لبخند بزرگی زد.
"میدونستممم!" بهم پوزخند زد.

شاید این بهترین حرف برای گفتن نبود ، اما بهتر از این بود که راجب دراکو بهش بگم. میتونم این موضوع رو بعداً بهش بگم..‌.وقتی که خودم فهمیدم قضیه چیه.

به سمت میز اسلیترین نگاه کردم، دیدم دراکو داره به چیزی که پنسی گفته بود میخنده. یعنی اون و پنسی با هم بودن؟ اونا به طرز وحشتناکی نزدیک به نظر میرسیدند.ولی اگر با پنسی بود اون کار رو دیروز انجام نمیداد.

انگار نگاهم رو روی خودش حس کرد، سرش رو برگردوند و باهام ارتباط چشمی بر قرار کرد در حالی که لبخندش داشت به پوزخند تبدیل میشد.سریع سرم رو به سمت میز صبحانه برگردوندم و حس کردم گونه هام داره قرمز میشه.

"خب...کی از جینی میخوای که باهات به قرار بیاد؟"

بهش گفتم "هنوز در این مورد فکر نکردم."

همین موقع رون عصبی وارد سالن شد و کنارمون نشست."هیچکس من رو بلند نکرد!"

این تا حدی درست بود، ما سعی کرده بودیم رون رو بیدار کنیم ولی اون فقط به ما گفت" خفه شیم و تنهاش بزاریم" پس ما هم دوستای خوبی بودیم و تنهاش گذاشتیم.

"تو به ما گفتی تنهات بزاریم رون. اگر تو نمیومدی برات غذا میاوردم." هرماینی با ارامش گفت.

منم فقط سرم رو به نشونه موافقت تکون دادم، در هر صورت چیز خاصیم وجود نداشت که بخوام بگم.

"باشه اما دفعه بعد، نزار بخوابم ."اون نشست و تا جایی که میتونست غذا تو دهنش گذاشت.

"من قبل کلاس معجون به کتابخونه میرم. شما رو تو کلاس میبینم ." اینو گفتم و به سمت بیرون حرکت کردم.
داشتم به این فکر میکردم که چجوری شجاعت اینو بدست بیارم تا نه تنها با جینی صحبت کنم، بلکه ازش بخوام باهام به قرار بیاد.

واکنش رون چجوریه؟

"چیزای زیادی تو سرت هست پاتح؟"صدا از پشت سرم اومد.

عالیه

دراکو مالفوی من رو دنبال کرده.

"ربطی به تو نداره مالفوی." من جوابش رو دادم. سر صبح نیازی به چرت و پرتای اون نداشتم.
ظاهراً مالفوی چیزی راجب فضای شخصی نمی فهمید.شونه ام رو گرفت و من رو به سمت دیوار هل داد.

"چی میخوای مالفوی؟"

" هومم...من چی میخوام پاتح؟ یادته دیشب چی گفتی؟"

"من هرکاری میکنم." زمزمه کرد و لب هاشو به گوشم چسبوند.از لمس لب هاش لرزیدم و اون پوزخند زد.

صورتش اونقدر بهم نزدیک بود که اگر من یا اون به جلو خم میشدیم، لب هامون بهم میخورد.با این فکر گونه هام داغ شدن برای همین سرم رو برگردوندم.

دراکو :"ترسیدی پاتح؟"

اون به ارومی صورتم رو گرفت و در حالی که به جلو خم میشد به صورت خودش نزدیک کرد. نگاهم به لب هاش بود تا دوباره روی لب های خودم احساسشون کنم، اما اون کنار کشید.

حس خجالت و نا امیدی توی رگ هام جاری شد و اون متوجه شد به چه چیزی فکر میکردم.

دراکو:" تو کلاس معجون میبینمت پاتح."

اون رفت و من تنها به دیوار تکیه داده بودم و مات و مبهوت بودم .

"به همین خیال باش." سرم رو تکون دادم و سعی کردم راجب به اتفاقات چند لحظه قبل فکر نکنم.
اما بوی نعنای پخش شده تو هوا منو یاد اون می انداخت.

قبل از اینکه به سمت کلاس معجون برم به اطراف نگاه کردم تا ببینم کسی نباشه.

چه کتابخونه ای..‌.



جمعه خونه نیسم برای همین زودتر عاپ کردم براتون✨

All the love 💙

How to kiss a wizard (Persian translation)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora