•Suspicions•

1.3K 240 35
                                    

Harry POV:

ذهنم درگیر دراکو بود. چشمای طوفانی و خاکستریش حتی یکبار هم از ذهنم خارج نشده بود، طوری که موهای ابریشمیش تو دستم بود و اینکه حاضر بودم هر چیزی رو فدا کنم تا دوباره بتونم خودم رو بهش نزدیک کنم. نمیتونستم از فکر کردن بهش دست بردارم و فکر کنم هرماینی هم این رو فهمید. درمورد دراکو نه، ولی اینکه من امروز ی چیزیم شده.

" هری تو خوبی؟" هرماینی پرسید.

"اره چیشد؟" من ازش پرسیدم. اون که چیزی راجب دیشب نمیدونه، درسته؟

"لب هات یکم متورم به نظر میرسه." اون اشاره کرد.

"هی چرا به لباش نگاه میکنی؟" رون ازش پرسید.

باید از مرلین تشکر کنم در حالی که هرماینی حواسش پرت شد و سعی کرد به رون اطمینان بده که چیز خاصی نیست من از این فرصت استفاده کردم تا به میز اسلیترین نگاه کنم، که فهمیدم دراکو داشت از قبل بهم نگاه میکرد.اون دید که دارم بهش نگاه میکنم، بهم چشمک زد و باعث شد گونه هام سرخ شه.

"به کی نگاه میکنی؟" رشته افکارم توسط هرماینی قطع شد..‌. کی بحثشون تموم شد؟

"هیچکس..‌. فقط فکر کردم چیز عجیبی دیدم."  دروغ گفتم و به غذا خوردنم ادامه دادم. هرماینی مشکوک بهم نگاه کرد، اما خوشبختانه بحث دیگه ای رو شروع کرد و بهم اجازه داد بار دیگه تو افکارم غرق بشم.

" خب، تو چی فکر میکنی هری؟" رون سمت من برگشت. لعنتی. من به چیزی که اینا راجبش حرف زدن گوش ندادم. از کی تا حالا انقد سریع بحثشون رو تموم میکنن؟

"عامم..‌. اره؟ صبرکن، میتونی یبار دیگه بگی چی گفتی؟"هرماینی ابروهاش رو برام بالا برد ولی ی خلاصه از بحثی ک بینشون بود رو برام توضیح داد.

"اوه اره منم موافقم." من جواب دادم و اونا کله اشون رو تکون دادن و ی بحث دیگه ای رو شروع کردن که من همه ی توجه امو بهش ندادم ولی در حدی بود که اگر ازم سوال کنن بتونم جوابشون رو بدم.

" اون چیه رو گردنت؟" هرماینی پرسید. گردن من؟ چی میتونه مگه رو گردنم با- اوه شت، من کاملا یادم رفت که امروز صبح ی طلسم گلامور بزارم. دیر از خواب بیدار شدم برای همین عجله کردم تا اماده شم و حتی به این فکر نکردم که ممکنه از دیشب مدرکی روم مونده باشه که همه چیز رو فاش کنه.

" ی باز جویی دیگه؟" من به شوخی گفتم و سعی کردم ی بهونه جور کنم. مثل همیشه رون خندید ولی وقتی هرماینی بهش نگاه کرد ساکت شد.

" دیشب زمین خوردم، ولی متوجه نشدم که ی کبودی به جا گذاشت." من دروغ گفتم.

" این شبیه ی کبودی نیست." اون گفت و یکم جلوتر اومد.

How to kiss a wizard (Persian translation)Where stories live. Discover now