•Handshakes•

1.3K 250 22
                                    

Third POV:

"من و‌ جینی این‌ شنبه میریم سر قرار."
هری با ناامیدی گفت و سعی کرد سکوت رو بشکنه. " خب، من واقعا نمیدونم میتونی اسمش رو 'دیت' بزاری یا نه ولی ما قراره با هم وقت بگذرونیم." هری ادامه داد و صورت دراکو رو برای عکس العملش اسکن کرد ولی اون واکنشی نشون نداد.

" به نظر جالب میاد." دراکو بالاخره جواب داد.

" موضوع چیه؟" هری با چشمای نگران بهش نگاه کرد.

" هیچی پاتح." روی دیوار نشست ، و هری هم کنارش نشست.

"باشه" هری حرفش رو باور نکرد ولی تصمیم گرفت این موضوع رو ادامه نده.

" اسنیپ از من خواست که از فردا بهت هفته ای دو یا سه بار معجون رو تدریس کنم. اون میگه نمراتت خوب نیست و انتظار داره که در امتحان های بعدی پیشرفت کنی."

"اوه..‌. باشه. خب ممنون که موافقت کردی."
هری نمیدونست چی بگه. اون میدونست که در کلاس معجون بهترین نیست ولی فکر نمیکرد در حدی بد باشه که به معلم نیاز داشته باشه.

" من در واقع چاره ای نداشتم." دراکو گفت.

"اوه."

اونها دوباره ساکت شدند . هری سعی کرد به یک موضوعی فکر کنه که بتونن راجبش حرف بزنن.

هرچیزی.

اما چیزی به ذهنش نرسید.

"تا الان به این فکر کردی که اگر جادگر نبودی زندگیت چجوری میشد؟" هری پرسید و به ستاره های توی اسمون خیره شد.

" من خیلی خوشحالم که جادوگرم بجای یک ماگل متعفن." دراکو گفت.

" اونا متعفن نیستن..‌.. خب ، همشون اینجوری نیستن. من خوشحالم که اومدم هاگوارتز، در غیر این صورت هرماینی ، رون و بقیه افرادی که الان باهاشون دوستم رو نمیشناختم. ولی اگر من اینجا نمیومدم، زندگیم میتونست بیشتر..‌. حدس میزنم زندگیم حوادث کمتری داشت. میگیری چی میگم؟" اون اعتراف کرد.

دراکو به هری نگاه کرد و به چشماش خیره شد.درخشندگیش اونو یاد تابستون مینداخت.

هری به پایین نگاه کرد راحت نبود وقتی دراکو با چشمای خاکستریش به اعماق روحش نگاه میکرد.

"انقد بهم نگاه نکن." پسر کوچیکتر با شوخی گفت و سرش رو برگردوند تا دوباره به اسمون نگاه کنه.

دراکو به سمت دیگه ای نگاه کرد و لبخند زد.

" تمرین کوییدیچ چطور بود؟" مالفوی پرسید.

" چرا میپرسی میخوای بدونی برنامه تیممون چیه؟" هری اذیتش کرد و دراکو چشاشو چرخوند.

"خوب بود، رون داشت سعی میکرد هیجان انگیزش کنه." اون با برق توی چشمش درحالی که داشت از بهترین دوستش حرف میزد ادامه داد.

"بازی بعدی ما در برابر اسلیترینه. کی اسلیترین رو دوست داره اخه؟" هری کله اش رو تکون داد.

" فکر کن یه گریفیندور باشی، این خیلی بدتره. اسلیترین ها بهترینن ، ختم کلام." دراکو مخالفت کرد.

"خب مالفوی، خواهیم دید. اما اینو بدون هر گروهی که برنده بشه بهترینه." هری پیشنهاد داد.

"خب بیا در این مورد شرط ببندیم؟"دراکو موافقت کرد و دستش رو دراز کرد.

وقتی هری دستش رو فشار داد، احساس کرد چقدر اونها ظریف و نرمن انگار که تا الان هیچ کاری باهاشون انجام نداده.ارزو کرد که هیچ وقت مجبور نباشه اونارو ول کنه ولی متاسفانه همه ی چیز های خوب به پایان میرسن.

"عالیه ، مشکل حل شد. بهتر نیست به خوابگاهمون برگردیم؟" هری پرسید.

"بیا یکم بیشتر اینجا بمونیم، ارامش بخشه." دراکو میخواست وقت بیشتری رو کنار هری بگذرونه، در کنارش احساس ارامش میکرد. هری بهش کمک کرد تا حواسش رو از بقیه اتفاقات زندگیش منحرف کنه.

هری سرش رو تکون داد و موقعیتش رو تغییر داد تا بتونه سرش رو روی شونه ی دراکو بزاره. اون احساس کرد دراکو متشنجه ، بعد از چند لحظه دراکو ارومتر شد.

فقط چند دقیقه گذشت که دراکو صدای خروپف های هری رو شنید- اون خوابیده بود.

لبخند کوچیکی رو لبش ظاهر شد و اون هم از خواب استقبال کرد.




هی امیدوارم حالتون خوب باشه^^

All the love💙

How to kiss a wizard (Persian translation)Where stories live. Discover now