با سرعتی که نمیدونست از کجا نشات میگیره، به سمت در دویید. نکنه جونگکوک مست بود و این حرف هارو میزد؟! شایدم کسی اذیتش کرده بود!
سریع از خونه بیرون زد و به سمت واحدِ جونگکوک حرکت کرد، اصلا نمیدونست که چرا اومده بود خونه... میتونست دوباره خونهی جونگکوک بمونه! اما بیش از حد پررو دیده نمیشد؟
وقتی به عددِ '۱۲' رسید، سریع زنگ در و زد و وقتی چند ثانیه طول کشید، چندین بار دستش رو روی زنگ فشرد و بعد از چند دقیقه جونگکوک که دورِ لب هاش سسی بود و با تعجب به تهیونگ زل زده بود، جلوی در نمایان شد!
تهیونگ با نگرانی 'آهی' کشید و سریع جونگکوک رو به سمت خودش کشید و سفت بغلش کرد، جوری که کمر جونگکوک قوسی پیدا کرد و چونهش روی شونهی تهیونگ فشرده شد!
اخمی کرد و دست هاش رو دور کمر پسرک حلقه کرد.
_نمیگی من دق میکنم؟! چیشده؟!جونگکوک با تعجب لیسی به بالای لبش زد تا سس های دورش رو پاک کنه و لباسِ تهیونگ رو کثیف نکنه و بعد ازش جدا شد و توی چشم های نگرانش زل زد.
_تهیونگ؟! من باید ازت بپرسم... چیشده زنگ و بفاک دادی!اخمی کرد و دمپایی هاش که با عجله پوشیده بود رو درآورد و وارد شد و باعث شد تا جونگکوک چند قدم به عقب بره.
روی صورتش خم شد و به سسِ قرمز که هنوز کمیش گوشهی لب هاش مونده بود، زل زد و بعد نگاهش رو به چشم های براق و درشتِ جونگکوکِ کنجکاو داد.
_چرا احساس تنهایی میکردی؟! مگه نمیدونی من همیشه پیشتم...
YOU ARE READING
𝗟𝗼𝗻𝗴 𝗛𝗮𝗶𝗿𝗲𝗱 𝗕𝗼𝘆 | 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄
Fanfictionپسرِ مو بلند | 𝖫𝗈𝗇𝗀 𝖧𝖺𝗂𝗋𝖾𝖽 𝖡𝗈𝗒 -کامل شــده- همه چی از اونجایی شروع شد که دال، پسرِ ۵ سالهی کیم تهیونگ، با دیدنِ موهای بلند و آبیِ پسری، اون رو "مامان" صدا زد و این بود اولین دیدارِ اون پسرِ مو بلند و تهیونگی که کلِ زندگیِ بعد از جدای...