با ذوق به منویی که بالای کانترِ کافه درست کنارِ مشروبات الکلی بود نگاهی انداخت و با ذوقِ آشکارش تقریبا جیغ زد.
_واای باورم نمیشه ردبول هم آوردید، عجب کافهی خفنی دارید!!دخترِ جوونی که اون قسمت از کافه رو میچرخوند لبخندی به جونگکوک زد و گفت:
_بعله! کافهی پولیون کوم قراره خیلی بزرگ تر ازینی که میبینید بشه ، قراره چندتا شعبه توی ایته وون و گانگام و حتی کشور های آسیایی داشته باشه!جونگکوک لب هاش رو غنچه کرد و با تعجب به دختر زل زد.
_واوو! نمیشه توی استرالیا هم بزنید شعبش رو!؟لبخندی زد و همونطور که دستمالِ سفید رنگی رو روی میزی که سنگِ مرمرِ براقی داشت میکشید گفت:
_استرالیا که قدمِ خیلی بزرگیه! شما اونجا زندگی میکنید؟جونگکوک نگاهش رو از روی دختر برنداشت و همونطور بهش زل زد و بعد گفت:
_قبلا آره... ولی فعلا نه قراره فقط رفت و آمد داشته باشم.سرش رو بالا گرفت و به اون پسرِ مو آبی که خیلی بانمک بود نگاه کرد.
_اوه چقدر جالب-با نشستنِ دستی روی شونهی اون پسر و ظاهر شدنِ مردِ قد بلند و خوش هیکلی کنارِ جونگکوک حرفش رو خورد و بهش زل زد.
جونگکوک هم همونطور که با لب های قنچه و چشم های گشاد شدهاش به اون دختر زل زده بود ، با نشستنِ دستی روی شونهش با همون قیافش به طرفش برگشت و با دیدنِ دوبارهی اون مرد ، دهنش رو بست و کمی ازش فاصله گرفت و با استرس گفت:
_سِرکیم!تهیونگ لبخندِ جذابی به اون پسر زد و با نزدیک تر کردنِ سرش بهش گفت:
_چیکار میکنی آرگادزینو؟!
جونگکوک اخمی کرد و با دست به سینه شدن و فاصله گرفتن از تهیونگ ، رسما تهیونگ رو کنار زد و با دلخوری گفت:
_اگه اومدید مدام این و بهم بگید اصلا نمیخوام!لبخندِ ملیحی زد.
_چی نمیخوای؟!
و قدمی به جونگکوک نزدیک تر شد.
_اینکه من اینجا نباشم؟آب دهانش رو قورت داد و قدمی عقب تر رفت.
_خ-خب! ن-نه درواقع... ام... خب... این خیلی خوبه که شما اینجایید! نه! یعنی اینکه خب... به من ربطی نداره اصلا!خنده ای به هول کردنِ اون خرگوشِ آبی کرد.
_هی چیشده! چرا انقدر استرس گرفتی؟
و اونا انگار کاملا اون دختر رو فراموش کرده بودن چون اون با تعجب به اون دو که بهم نزدیک تر میشدن زل زده بود!_م-من استرس نگرفتم! فقط به بوی عطرتون حساسیت دارم حالم داره بد میشه!
تهیونگ نیشخندی زد و با گرفتنِ لبهی پیرهنِ پسته ای رنگش عطرش رو بو کشید و دوباره به جونگکوک نگاه کرد.
_ولی عطر من اسپلندورِ! خیلی کم پارافين داره و جزو عطراییه که همه میتونن استفاده کنن چون حساسیت نمیده!جونگکوک برای چند ثانیه چیزی نگفت و بدنش یخ زد و با اضطراب به تهیونگ زل زد.
_ب-بوش بده! حالم داره بد میشه!
بعد روش رو اون ور کرد و از زیرِ چشم به تهیونگنگاه کرد و یقهی تیشرتش رو با انگشت هاش گرفت و از بدنش فاصله داد و چند بار این کار و تکرار کرد و خودش و باد زد.
_اوف چقدر گرمه!
YOU ARE READING
𝗟𝗼𝗻𝗴 𝗛𝗮𝗶𝗿𝗲𝗱 𝗕𝗼𝘆 | 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄
Fiksi Penggemarپسرِ مو بلند | 𝖫𝗈𝗇𝗀 𝖧𝖺𝗂𝗋𝖾𝖽 𝖡𝗈𝗒 -کامل شــده- همه چی از اونجایی شروع شد که دال، پسرِ ۵ سالهی کیم تهیونگ، با دیدنِ موهای بلند و آبیِ پسری، اون رو "مامان" صدا زد و این بود اولین دیدارِ اون پسرِ مو بلند و تهیونگی که کلِ زندگیِ بعد از جدای...