لبخندِ حرصی زد و دستِ تهیونگ که روی باسنش سُر خورده بود رو گرفت و با فشار دادنِ دستِ بزرگِ مرد، با حرصِ آشکاری، زمزمه کرد:
_تهیونگ! اگه همین الان دستت و برنداری قول نمیدم دفعه بعد تو تاپ باشی!با برگشتنِ نگاهِ خبیثانهی مرد، اخمی کرد و همینطور که تهیونگ سرش رو نزدیکش میورد، خودش رو عقب کشید و یه صدای سرخوشِ مرد گوش سپرد:
_اوه واقعا؟
جونگکوک چیزی نگفت و فقط به چرخوندنِ شدیدِ چشم هاش درحدی که درد گرفتن، بسنده کرد.تهیونگ خنده ای کرد و با برداشتنِ دستش از روی باسنِ جونگکوک و گذاشتنش دورِ کمر و کشیدنش سمتِ خودش، گفت:
_جونگو... انقدر خشونت به خرج نده! خودت التماسم کردی بکنمت!
جونگکوک نیشخندی زد و سرش رو به طرفِ مرد چرخوند:
_کی گفته که من پشیمونم؟!با این حرف، چشم های تهیونگ به گشاد ترین ورژنِ خودش رسید و باعثِ نیشخندِ پسر شد.
تهیونگ با شوک لب هاش رو باز کرد:
_جونگکو-_پاپا کوکووو!
با شنیدنِ صدای بچگانه و سرحالِ دال، سریع نگاهش رو از جونگکوک گرفت و به روبه رو، جایی که ازش صدای داد اومده بود داد و با دیدنِ پسرش و آری که با لبخند بهشون نزدیک میشدن، حرفش رو قطع کرد و به جونگکوک نگاه کرد که حالا ازبین دست هاش فرار کرده بود و به سمتِ دال میدوید.چشم غره ای رفت و با حرص، دست هاش رو داخلِ جیب هاش گذاشت و به سمتشون حرکت کرد و با رسیدن به آری، سری براش تکون داد و دوباره با اخم به صحنهی دل و قلوه دادنِ جونگکوک و دال زل زد و تونست صدایِ خنده های آرومِ آری رو دوباره بشنوه!
دال گردنِ جونگکوک که خم شده بود تا دال رو توی بغلش بگیره، سفت نگه داشت بود و گونهش رو به گونهی نرمِ پسر میکشید:
_دلم بلات تنگ شده بوود!
جونگکوک خنده ای کرد و با حلقه کردنِ دست هاش دورِ کمرِ دال اون رو بالا کشید و این باعث شد تا نگاهِ دال تازه به پدرش که با اخم بهش زل زده بود، بخوره:
_آپاااییی!تهیونگ اخمی کرد و مثل بچه های همسن و سالِ دال، دست هاش رو روی سینهش جمع کرد و با عصبانیت و ناراحتی گفت:
_تازه یادِ بابات میوفتی مگه نه؟!
و بعد نگاهِ طلبکارانه ای به جونگکوک که با خنده بهشون زل زده بود، کرد.جونگکوک میتونست قسم بخوره همین الان هم میتونه صدای داد و بیداد ها و دعواهای اون پسر و پدر رو بشنوه!
دال اخمی کرد و همونطور که دست هاش رو روی شونه های جونگکوک میزاشت تا ازش فاصله بگیر و بیشتر با نگاهِ کشندهش به پدرش زل بزنه، با صدای جیغ مانندی گفت:
_به من چه لبطی داله؟ تو خودت بخلم نکلدی!تهیونگ دوباره اخمی کرد و با لجبازی با پسرِ ۵ سالهش بحث کرد:
_تو اول از همه داد زدی 'پاپا کوکوو!'
جونگکوک خنده ای کرد و همونطور که سعی داشت یک دستش رو روی شونهی تهیونگ بزاره تا بیخیال بشه، دال دوباره با صدای جیغ مانندی گفت:
_اصلا چون کوکو خوجل تلهه!
YOU ARE READING
𝗟𝗼𝗻𝗴 𝗛𝗮𝗶𝗿𝗲𝗱 𝗕𝗼𝘆 | 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄
Fanfictionپسرِ مو بلند | 𝖫𝗈𝗇𝗀 𝖧𝖺𝗂𝗋𝖾𝖽 𝖡𝗈𝗒 -کامل شــده- همه چی از اونجایی شروع شد که دال، پسرِ ۵ سالهی کیم تهیونگ، با دیدنِ موهای بلند و آبیِ پسری، اون رو "مامان" صدا زد و این بود اولین دیدارِ اون پسرِ مو بلند و تهیونگی که کلِ زندگیِ بعد از جدای...