اخمی کرد و پشتش رو به تهیونگی که با شرارت میخندید ، کرد و با شنیدنِ صدای خنده های مرد سعی کرد خودش رو کنترل کنه اما بیشتر حرصی شد و داد زد.
_مرض!تهیونگ خنده بلندِ دیگه ای کرد و همونطور که گوشیش دستِ جونگکوک بود به جلو خم شد و سرش رو کنارِ سرش برد و به نیم رخش زل زد.
_ببخشید دیگه کوو... آخه خیلی حال میداد!اخمش رو غلیظ تر کرد و با خشم به طرفِ دوست پسرش برگشت.
_برو گمشو! نمیخوام اصلنم! ایستگاه کردنِ من بهت حال میده؟!تهیونگ خنده ای کرد و چشم هاش رو ریز کرد و دست هاش رو دورِ کمرِ جونگکوک که وسط پذیراییِ خونهی خودش ایستاده بود و باهاش قهر کرده بود ، حلقه کرد.
_تو هیچ وقت ازم نپرسیدی اسم اکانتم چیه!جونگکوک با همون اخم ، با یادآوری چیزی ، ادای گریه درآورد و چند بار پاهاش رو روی زمین کوبید.
_وای باورم نمیشه اون موقع که بهت گفتم بکش پایین بگو بیا اسباب بازی!!
و بعد دست هاش رو با وحشت توی موهاش کرد و کشید.تهیونگ خنده ای به قیافهی بانمکِ حرصیِ پسرک زد و با نزدیک تر کردنِ لب هاش به گوشش ، گفت:
_اینکه خجالت نداره ، احتمالا از اون موقع میدونستی این اسباب بازیته... هوم؟!_یااا!
تهیونگ با دادِ بلندِ جونگکوک ، سریع ازش جدا شد و به پسر که حالا از شدت قرمز شدن نفس نفس میزد ، نگاه کرد و سعی کرد جلوی خنده هاش رو بگیره.جونگکوک با بیشتر کفری شدن ، دنبالِ تهیونگ دویید و تهیونگ برای نجات خودش به پشتِ کاناپه پناه برد و بعد با ترس از پشتِ مبل به جونگکوک نگاه کرد.
_بخدا قول میدم دیگه اذیتت نکنم!لب هاش رو آویزون کرد و خودش رو روی همون کاناپه ای که تهیونگ پشتش سنگر گرفته بود ، انداخت و دست به سینه به دیوارِ رو به روش نگاه کرد.
تهیونگ با حس کردنِ اینکه دیگه خطری تهدیدش نمیکنه ، با لبخند بلند شد و با اعتماد بنفس کنارِ جونگکوک نشست و مثل خودش به دیوار زل زد تا اینکه جونگکوک با لحنِ حرصی زمزمه کرد.
_نفس نکش که ازت بدم میاد!تهیونگ حقیقتا نمیتونست خودش رو درمقابلِ جونگکوک کنترل کنه و نخنده پس بلند زیرِ خنده زد. میدونست ممکنه جونگکوک باکرگیش رو بعد از فهمیدن اینکه تهیونگ تموم اون مدت دیوثانه اکانت توییترش رو داشته ، بگیره... اما انتظار داشت با شوخی باهاش برخورد کنه اما حالا که بعد از خندهش جونگکوک روش پریده بود و گردنش رو با دست هاش گرفته بود و فشار میداد ، بهش ثابت شد خشمِ جونگکوک چیزی نیست که بشه باهاش بازی کرد!
_یااا! مردکِ گوزو! فکر کردی چیی؟؟!!! چون حالا یه بچه پس انداختی زورت به من میرسهه!
تهیونگ با تعجب به جونگکوک که با اخم تو صورتش خم شده بود و گردنش رو میفشرد و تکون میداد و استخون هاش صدا میداد ، نگاه کرد.
YOU ARE READING
𝗟𝗼𝗻𝗴 𝗛𝗮𝗶𝗿𝗲𝗱 𝗕𝗼𝘆 | 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄
Fanfictionپسرِ مو بلند | 𝖫𝗈𝗇𝗀 𝖧𝖺𝗂𝗋𝖾𝖽 𝖡𝗈𝗒 -کامل شــده- همه چی از اونجایی شروع شد که دال، پسرِ ۵ سالهی کیم تهیونگ، با دیدنِ موهای بلند و آبیِ پسری، اون رو "مامان" صدا زد و این بود اولین دیدارِ اون پسرِ مو بلند و تهیونگی که کلِ زندگیِ بعد از جدای...