منو تو بغلش کشید و اینطور شد که با ارامش بغلش به خواب رفتم ...
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
با سردرد بدی چشمامو باز کردم.
دیشب ... ورزش کردم ...
نقاشی کشیدم ...
تهیونگ اومد پیشم ...
باهم نوشیدیم و بازی کردیم ...
بعدش ... اه فاک بعدش چیشد؟
سرمو به طرفه دیگه ی تخت برگردوندمو با جای خالی رو به رو شدم. اینجا نمونده بود؟ یا شب بود و الان رفته؟
روی تخت نشستمو سرمو با دستام گرفتم و بلند داد زدم:
_عاااح فااااک سرم درد میکنهههه.
_حدس میزدم ... و برات سوپ اماده کردم.
چی؟ته ... اینجاست؟
بعد از شنیدن صداش چشمامو باز کردم که دیدم به چهارچوب در تکیه داده و همونطور که دست به سینه ایستاده ، با لبخند بهم خیره شده.
عاح کیم تهیونگ ... حقی که فرشته ی نگهبانی.
_پاشو بیا کوکو.
(جیمین)
_پس لطفا به افراده جدید اطلاع بدین.
_چشم رئیس.
سری تکون دادم که ازم دور شد. خواستم برم به اتاقم که دیدم یونگی داره به سمته دره خروجی میره. یدفعه اسمش از دهنم پرید که همین باعث شد برگرده و منتظر بهم نگاه کنه.
_شوگا!
_بله؟
نزدیک تر بهش شدم و گفتم:
_ام ... کجا میری؟
_معلومه ... یکی اسکورت خ....
_میشه ... میشه نری؟
_چی؟!
با اخمی از روی تعجب اینو گفت و منتظره حرفی از من شد.
نمیدونم ... باید چی بهش بگم که خوب باشه ... عاح جونگکوکی کاشکی بودی و به هیونگ کمک میکردی. هیونگت الان دیگه از احساساتش مطمئن شده و ... نمیدونم باید بگم متاسفانه یا خوشبختانه ولی ... اره ... واقعا عاشقه این پیشی شدم.
این مرد یچیزی داره که بقیه ندارن ... شاید هنوز ندونم اون چیه ولی بعدا به جوابه سوالم میرسم. اون ... واقعا با بقیه متفاوته. یه پیشیه درونگرا که در ظاهر سرد و مغرور ولی در باطن فردی مهربونه. قلب یونگی مثل بغل هاش گرمه و باید خوب ازش نگه داری شه ... اگه فرده دیگه ای باهاش باشه ، صد در صد بخاطره گذشتش و کاری که الان میکنه دلشو میشکنه و من اینو نمیخوام. پس ... دلم میخواد اون کسی که قراره از قلبه شیشه ایش نگه داری کنه خودم باشم ... یونگی شی ... منو قبول میکنی؟ الان باید جوابه این اخمی که روی پیشونیش نشسته رو چی بدم؟ واقعیت یا ... دروغ؟
YOU ARE READING
Can You Love Me?!
Short Story☆خلاصه☆ جونگکوک پسری 23 ساله به بیماری هاناهاکی گرفتاره و خودش از این ماجرا خبر نداره. توی مدرسه و دانشگاه همه بخاطره جثه ی کوچکی که داشت مسخرش میکردن و اون از این موضوع ناراضی بود. پسرک تصمیم میگیره خودشو تغییر بده ولی نمیدونه قراره با چه اتفاقایی...