part35

298 37 39
                                    

(شخص سوم)

با نبودن تهیونگ ، سکوت بر خونه حاکم بود و کلوچه کوچولو توی اتاق و نوره کم ، رو به روی مانیتور بزرگ نشسته بود و نمی‌دونست چند ساعت گذشته ... اما تا حوالی عصر پای گیم نشسته بود و بی وقفه بازی می‌کرد.

مطمئنا اگه زنگ گوشیش به صدا درنمی‌اومد حالا حالاها قصد ترک کردن اون اتاق رو نداشت ، مخصوصا الان که تهیونگ نیست تا کنترلش کنه!

هِدست روی گوشهاشو برداشت و درحالی که نگاهشو بین مانیتور و صفحه روشن موبایل می‌چرخوند ، دکمه سبزو زد و مکالمه‌ای شروع کرد:

_بله؟

_کوکی~

صدای لطیف و اشنای پسرو که شنید ، اوهی زیر لب گفت و بازی رو استپ کرد و تمام توجهشو روی صحبت با دوست جدیدش گذاشت.

_بوسونگ! خوبی؟

_عوم ممنون. خواستم دعوتت کنم بیرون ، اینبار مهمون من!

با حرفش یاده روزه گذشته‌ای که باهم رفت و امد داشتن افتاد و با دیدن اینکه پسرک هنوز به فکره پرداخته پول از طرفه جونگ‌کوکه و عذاب وجدانش راحتش نمی‌زاشت ، بلند خندید و گفت:

_یا تو هنوزم به اون فکر می‌کنی. بیخیال!

می‌تونست صدای خندهای ریزه اونم بشنوه ...:

_به هرحال ... میخوام ببینمت.

_هوم ، میام دنبالت.

_پس ‌‌‌‌... میبینمت. تو راه مراقب باش!

عومی گفت و گوشی رو قطع کرد و از به فکر بودن بوسونگ ، خرگوشی خندید و به اتاق لباس رفت و لباساشو عوض کرد.

چندی بعد به جلوی خونه‌ی پسر نزدیک که می‌شد ، می‌تونست صورت خندونش رو ببینه و از شادابیه چهره‌اش لبخندی مهمونه لبهاش شد.

جلوی پاهاش ایستاد و با لبخنده گرمش از شیشه‌ی ماشین بهش خیره شد که بوسونگ در و باز کرد و سوار شد.

_کوکی!

_هی ... خب. جایی مده نظرته؟

ماشینو اروم به حرکت دراورد تا بوسونگ مکان مورده نظرشو بگه.

درحالی که کمربندشو می‌بست گفت:

_عومم ... جلوتر بپیچ چپ ، یه کافه‌ی خوب همین دور و براست.

_خوبه.

تکونی به دنده داد و با سرعت تمام حرکت کرد ...

*************

تقه‌ای به در زد و با صدای بمه مرد ، دستیگره رو تو دست گرفت و به ارومی باز کرد.

زن ،با پروندهای در دستش به طرف میز رفت که تهیونگ ، با شنیدن صدای پاشنهاش که بنظر بهش نزدیک می‌شدن ، نگاهشو از منظره‌ی روبه‌روش گرفت و صندلیو سمتش چرخوند و منشی پروندهارو روی میز گذاشت.

Can You Love Me?!Where stories live. Discover now