part32

360 30 14
                                    

ته نگاهی بهش کرد و دستشو لای موهای وانیلیش فرو برد:

_یکم دیگه تحمل کن بیبی.

*4 hours later*

به همراهه حوله‌ای که روی شونه داشت ، بدون تولید کوچکترین صدا و جلب توجهی خودشو به حموم رسوند و حوله رو روی جارختی اویزون کرد ... شیر آبو تنظیم کرد و اجازه داد تا وان ، از اب پر شه.

در همین حین ، تهیونگ سرگردون داخل خونه قدم می‌زد و با نزدیک تر شدن به اتاق صدای شیر اب توجهشو جلب کرد که وارده اتاق شد و با دیدن چراغ روشنه حموم ، به سمتش رفت.

همونطور که کوکو درحاله دراوردن لباسهاش نظاره می‌کرد ، به چهارچوب در تکیه داد و دست به سینه ایستاد:

_داری چیکار میکنی؟

پسر نگاهی بهش انداخت و درحالی که پیرهن سفیدشو درمی‌اورد و به لباس چرکای داخل سبد اضافه‌اش می‌کرد ، گفت:

_واضح نیست؟ میخوام دوش بگیرم.

_نه اونکه واضحه ‌.. منظورم اینه که .... بدونه من؟

شلوارش رو هم دراورد که پوکر سمت تهیونگ برگشت و گفت:

_ته چی داری میگی!

مرد تکیه‌اشو از دیوار گرفت و چند قدمی به پسرکه ظریفه رو‌به‌روش نزدیک شد.

همونطور که دستهاشو دور کمر برهنه‌اش حلقه می‌کرد گفت:

_دلت میاد بدون من دوش بگیری؟

و همراهش ، لبهاشو اویزون کرد و چندبار پشت هم پلک زد.

کوکی چشمی نازک کرد و ایشی زیر لب گفت ‌... دستهای تهیونگو پس زد و همراهش گفت:

_گمشو مردکه هیز ... هنوزم پایین تنم بخاطره اون شب درد میکنه!

تهیونگ دقیقا نمی‌دونست منظوره کوک از " اون شب " چیه ، و بابتش گیج اخمی به پیشونیش انداخت:

_اون شب؟ مگه چی شد؟!

حرصی جواب داد:

_عا نکنه من بودم اون دسته جارو رو تا ته می‌کردم تو خودم! یادت رفته چجوری به فاکم دادی؟!

با به یاداوردن شبی که ساز می‌نواخت و پسر زیر نور شب درخشان تر از شبهای دیگه‌اش شده بود ... و حرفهای قشنگی که بینشون رد و بدل می‌شد ، تک خنده‌ای زد و زبونشو داخل لپش فرو برد.

صورتشو کمی نزدیک پسر خم کرد و گفت:

_میخواستی اون همه دلبری نکنی مستر جئون!

کوک صورتشو به همراهه اخمه روش ، عقب برد و با شنیدن حرفهای مرد عاحی از پرروعیش کشید و ضربه‌ای به بازوش شد:

_بی شخصیت!

درحالی که می‌خندید و دستی روی بازوش می‌کشید گفت:

Can You Love Me?!Where stories live. Discover now