chapter 1 . part 2

2.1K 365 23
                                    

یونگی همیشه میخواست یه خواهر یا برادر داشته باشه.هروقت که از نامجون میخواست باهم برن یه جا و بازی کنن،نامجون خواهر کوچیک ترشم میاورد.خواهرش با لباس های سفید مثل فرشته ها میومد.نامجون براش بند کفشش سفت میکرد و بهش خوراکی میداد بخوره و خواهرش انگشت کوچیکه اش موقع راه رفتن میگرفت.یونگی همیشه به نامجون حسودیش میشد.یونگی میتونست با دوچرخه اش بازی کنه،ولی نامجون موقع دوییدن یا راه رفتن با خواهرش شاد تر بنظر میرسید.یونگی میتونست بازی ویدیویی بکنه ولی نامجون میتونست با خواهرش نقاشی بکشه.یونگی میتونست کمیک های ابر قهرمانی بخونه ولی نامجون میتونست برای خواهرش کتاب داستان بخونه.یونگی همیشه تماشا میکرد که چجوری نامجون به خواهرش غذا میده.یونگی همیشه با ناراحتی تماشا میکرد که خواهر نامجون وقتی میومدن دنبالش میدویید و نامجون محکم بغل میکرد.یونگی همیشه دلش میخواست اون کار هارو انجام بده.اون خیلی دلش میخواست که وقتی والدینش برای سفر های کاری میرن یه نفر پیش خودش داشته باشه.

#اره این اتاق بهترین انتخاب برای بچه است.باید با یه دیزاینر داخلی برای دیزاین و دکور قرار داد بیندیم.همینطور لازمه یسری وسیله جدید برای اتاق بچه بیاریم.....
اقا و خانم مین داشتن درمورد اتاق بچه صحبت میکردن که یونگی سر رسید.

+مامان،بابا دارید چیکار میکنید؟امروز باید بریم گلف.

خانم مین گفت
#ببخشید یونگی،امروز سرمون شلوغه. با یه نفر که قراره کمک کنه این اتاقو برای برادر کوچیکت تزئین کنیم وقت ملاقات داریم.

+اوه اینجا اتاق داداشمه؟

خانم مین جواب داد.
#اره،از اونجایی که این اتاق کوچیک ترین اتاق خونه است تصمیم گرفتیم بکنیمش اتاقه برادرت.

+مامان،پس باید پر از عروسک و بالشت بکنیمش.همینطور باید ماه و یعالمه ستاره روی سقف بکشیم.میشه لطفا دیوار طرح ابر قهرمانی باشه؟و باید یه تلویزیون و کنسول بازی هم براش بخریم.مامان،اخرین مدل ایکس باکس تازه اومده.باید اونو براش بخریم.میتونیم یه دوچرخه براش بخریم،همرنگ و هم مدل با مال من باشه.همینطور اون قراره بیاد همون مدرسه ای که من میرم نه؟باید یه پیشکار براش استخدام کنیم.

یونگی همزمان که این حرف هارو میزد مثل یه ادم بالغ اطراف اتاق راه میرفت.

اقای مین لبخندی به هیجان زدگی یونگی زد و پرسید.
#مین یونگی،واقعا اینقدر برادرت دوست داری؟

+البته،بهرحال اون برادرمه

هر هفته که می‌گذشت یونگی بیشتر هیجان زده میشد.اون از راه مدرسه با خودش وسایل مختلف میاورد.مداد رنگی،کتاب رنگ امیزی،کتاب داستان،برچسب دیواری و چیزای مختلف دیگه.همش برای برادرش اون با خوشحالی اونارو تو اتاق برادر کوچیکش جا میداد.حتی با وجود اینکه اتاق خودش کاملا بهم ریخته شده بود ساعت ها توی اتاق برادرش وقت صرف دکوراسیون کردن اونجا میکرد.

#ارباب جوان،شما تا الان باید خواب میبودید.
ارون وارد اتاق شد و این حرف زد.تقریبا نیمه شب بود و اون همه جارو دنبال یونگی گشته بود.

+باشه ارون،شب بخیر‌‌.
یونگی گفت و از جاش پاشد.

#ارباب جوان عروسکتون جا گذاشتید.
ارون به عروسک پولیشی اشاره کرد که مورد علاقه یونگی بود،یه پیکاچو که توی گهواره بود.تنها عروسکی که یونگی موقع خواب بغل میکرد و هیچ کس،نه حتی پدر و مادرش اجازه نداشت لمسش کنه‌.

یونگی خمیازه ای کشید و به راهش ادامه داد.
+اون مال برادرمه‌.

#شب بخیر ارباب جوان.
ارون گفت و پتو رو روی یونگی کشید و برق خاموش کرد.

داشت در میبست که...
+ارون؟

#بله ارباب جوان؟

+تو هنوزم اجازه نداری به اون عروسک دست بزنی.

دکتر نگاهی به ورقه ها کرد و گفت.
#متاسفم ولی نتایج نشون میده که جنین مرده.

اقای مین با کمی عصبانیت به حرف اومد.
#چطور ممکنه؟شما گفتید شانسش بالاست که بچه زنده بمونه.

#گفتم امکانش هست،ولی همچنین گفتم که شانس خیلی کمیه.این اتفاق تو مورد های کمی میوفته.خب،من واقعا متاسفم که برای مورد شما این اتفاق افتاد.

اقای مین عصبانی شد.
#من بهت اعتماد کردم دکتر.چطور تونستی این کار با ما بکنی؟ما بهت امید داشتیم و همه کاری که تو کرد این بود که....من از این بیمارستان شکایت میکنم!!تو کمتر از یه هفته کاری میکنم که مجبور شی ببندی اینجا رو.
#اقای مین من خیلی برای از دست رفته اتون متاسفم ولی سعی کنید درک کنید که....

#چی برای درک کردن مونده؟تو....

خانم مین گفت.
#عزیزم میتونیم بریم پیش دکتر های کشور های دیگه،کلی دکتر تو دنیا هست.امکان نداره که بچه مون مرده باشه.
من خوبم،همه چیز مرتبه.بهرحال این تقصیر منه که تصادفی داروی اشتباهی خوردم.یه امید کوچیک برای بچه درون من وجود داشت.. میدونم که اشتباهم میتونست خودم هم بکشه.ولی میدونم که نباید ضعیف باشم.ما هنوز یونگی داریم.باید برای اون قوی باشیم.

⁦(☉。☉)!⁩⁦(☉。☉)!⁩⁦(☉。☉)!⁩

اینم چون گفتم اگه کاور اون یکی بوک قبل هشت تموم کنم اپ میکنم.
و ادم باید پای حرفش بمونه🤭

اها راستی،بچه ها یدونه بوک سپ بود اسمش رنگین کمان بیرنگ (colourless rainbow) بود.شما نمیدونید چه بلایی سرش اومد؟هرچی میگردم پیداش نمیکنم.

Not my brotherWhere stories live. Discover now