SLAVE(2)
p8شیائو ژان با تکان های شدیدی از خواب بیدار شد و روی تخت نشست ... چشم غره ای به جکسون رفت
[+چرا منو میزاری روی ویبره ؟]
جکسون از ژان جدا شد ...
[-ویبره ؟ من ؟ کی ؟ اخه من که کاری باهات نکردم یعنی چیزی دا... ]
[+خدایا ! خیلی منحرفی ! منظورم این بود چرا هی تکانم میدی ]
[-اهان ! خب از اول بگو سناریو های بدی ساختم هه .... خب بقیه ی قصه رو بگو ]
ژان با پایش جکسون رو از روی تخت پایین پرت کرد
[+خیلی زیاد کنجکاو نیستی ؟]
جکسون شانه ای بالا انداخت و برای تلافی ... پاهای ژان رو گرفت و از تخت پایین کشید
[-نمیدونم]
[+کمرررررمممممم وحشییی]
[-یا بقیه رو میگی یا هی از تخت ردت میکنم]
[+بچه های الان دراکولان]
روی تخت نشست ... کمرش بخاطر برخورد با میله ی تخت درد میکرد
《 خیلی خب ادامه ی قصه ... تا کجا برات گفتم ؟ ولش کن .... ژان رو به عمارتی بردند برای کار کردن ... و دایی عزیزش همه چیز رو به طریقی نشان داد که انگار با اینکار به ژان لطف بزرگی می کنند ! همه فکر میکردند پسر بیمار روانی هست ! شیائو ژان حالش اوپس منظورم ژان بود .... ژان حالش خوب نبود .
ولی کسی بهش توجهی نمی کرد به جز پسر صاحب عمارت ... اسمش تهیونگ بود و دوستش کوک ... البته رابطه ی بین این دو نفر بیشتر از دوست بود ! برادرانه هم نبود ...
تهیونگ و کوک برخلاف بقیه ی ساکنین عمارت مراقب ژان بودند ... رابطه ی بین این سه نفر تبدیل به رابطه ی دوست های صمیمی شده بود
همه چیز عالی بود ... عالی ! به کمک دو دوستش با درد از دست دادن کنار امده بود ... فکر خودکشی ازش دور شده بود ... اما تمام اینها تا زمانی بود .
آقای کانگ رو اگه یادت باشه واقعا خوشحال میشم ... ان مرد نه تنها راننده تاکسی بود بلکه حالا راننده ی شخصی پدر تهیونگ هم شده بود
ژان چندین بار تلاش کرده بود به تهیونگ یا فردی از خانواده اش هشدار بدهد به هر حال کانگ یک قاتل بود ...
اما کسی گوش نمیداد ... چون رابطه ی تهیونگ و کوک فاش شده بود
پدر تهیونگ فرد سنتی ای بود و گی بودن پسرش و پسر بهترین دوستش برایش خیلی سنگین بود .
انقدر سنگین که برای اولین در طول عمرش سیلی محکمی به پسرش زد
بعد از ان روز همه چیز بدتر شد ... پدرش اجازه نداد کوک پا به عمارت بگذارد .. تهیونگ واقعا به کوک وابسته بود البته مگه میشه به شخصی که عاشقشی وابسته نشی ..
به طور خیلی خلاصه برات بگم ... ژان هم موضوع کانگ رو فراموش کرد چرا ؟ چون تهیونگ خودکشی کرده بود و بخاطر ارتفاع زیاد و شدت ضربه به کما رفته بود
ژان تمام مدتی که تهیونگ کما بود .. کنارش بود .. و از حالش به کوک خبر میداد ... میدونی چی جالب بود ؟
اینکه وقتی تهیونگ بهوش امد گفت " من خودکشی نکردم " خیلی هم روی این حرفش اصرار داشت
کسی حرفش رو باور نکرد به جز ژان و کوک ... چون انها مطمئن بودن تهیونگ خودکشی نکرده و یا اگه کرده بود به نحوی انجام میداد که حتی یک درصد هم شانس زنده ماندنش وجود نداشته باشد !
اگه گفتی کی میخواست تهیونگ رو بکشه ؟ نمیخواد بگی خودم بگم تو خنگی ! ... کانگ .. اون میخواست تهیونگ رو بکشه اما کی بهش دستور داده بود ؟
پدر تهیونگ ! حالا چرا ؟ گفتم سنتی بود و اصلا نمی توانست با رابطه ی بین تهیونگ و کوک کنار بیاد و از طرفی وقتی دید تهیونگ با وجود نبود کوک هنوز بهش فکر میکنه به نظرش حذف کردن تهیونگ از خانواده بهترین کار بود ..
اما پدرش فراموش کرد به کانگ هشدار دهد که حق کشتن افرار عزیز تهیونگ رو ندارد ... کانگ برای شکستن تهیونگ بعد از بهوش امدنش شروع به کشتن افراد عزیزش کرد
مادرش ! خواهرش ! برادرش ! خیلی جالبه نه ؟ قاتلی که استخدام کردی تا پسری که به نظرت خانواده ات رو در خطر قرار میده بکشد برای شکستن مقتولش ... خانواده ی عزیزش رو میکشد ... و تویی که قاتل رو استخدام کردی بدون اینکه بدانی کل خانواده رو به کشتنمیدی
نمیخوام راجب ان روز ها زیاد حرف بزنم فقط باید بدانی که خورد شدن تهیونگ ؛ شکستنش و تبدیل شدنش به جسمی متحرک اما مرده همه رو دیدم و این از هر شکنجه ای بدتر بود
هاها میخوام ازت انتقام بگیرم جکسون ... میدونی کوک چیکار کرد ؟ کل عمارت رو با افرادش اتش زد ... عه تموم شد 》
شیائو ژان با بدجنسی روی تخت خوابید
[+وقت غذا شد صدام کن ]
جکسون بالش رو از زیر سر ژان بیرون کشید
[-چی میگی ... عهههه ازار داری ؟ ]
[+خیلز راستی من بدون بالش هم میتونم بخوابم هه]
شیائو ژان دوباره خوابش برد ... احتمالا یاداوری گذشته خیلی خسته اش کرده بود
[-همش خوابی ... خرس تنبل ... اه]
جکسون کنار تخت نشست ... سوالات زیادی داشت ... اول اینکه چرا اسم مردی که روی تخت خوابیده بود با پسر عمه اش یکی بود ... هردو ژان بودند ... و جالب بود که ژان درست مثل پسر عمه اش ؛ مادرش فرزند خوانده بوده و دقیقا مشابه او پدر و مادر و برادرش رو از دست داده بود
جکسون تا به حال پسر عمه اش رو ندیده بود ... سال هایی که به کره امده بود پدرش به زور به چین فرستاده بودش و وقتی برگشت خبری از پسر عمه اش نبود
زیادی گیج بود و ندانستن علت اینکه چرا ژان گذشته اش رو برای جکسون میگوید و چرا او انقدر مشتاق دانستن است برایش عجیب تر بود !
YOU ARE READING
slave?! no! save (bjyx/kookv)✔
Fanfiction●completed● 《《 پایان یافته 》》 ●-slave ? +no +save سه قتل همزمان باهم اتفاق می افتند ، قتل هر سه نفر به یک شکل بوده پنج نفر انتخاب میشوند تا قاتل رو پیدا کنند « کسی خودش رو دستگیر نمی کند » ●کاپل : ییژان / کوکوی ● تاپ : ییبو / کوک ●پایان : هپی...