SLAVE(1)
p7شیائو ژان با لبخندی بزرگ روی تخت نشست ... بلاخره دایی عزیزش سودی داشت .. به لطف ان مرد الان زندان بود .. جایی که میخواست ..
با فرو رفتن تخت به کنارش که مردی نشسته بود نگاه کرد
[+چیزی شده ؟ ]
پسر سرش رو به دو طرف تکان داد ... لبخند ژان برایش عجیب بود !
[-اخه میخندی ... کسی تا حالا ندیده بودم از اینکه امده زندان بخنده ... عجیبی ]
[+هاها خب خنده داره ... اسمت چیه ... میدونی خیلی خوشحالم قرار نیست با یه غول داخل این اتاقک دو متری باشم ]
[-حالا دو متری که نیست ... جکسون ... شما؟]
[+شیائو ژان ...]
شیائو ژان مطمئن شد که جمله ی " از دیدنت خوشحالم پسر دایی " رو بلند نگوید .
ژان به اطراف نگاه کرد ... دوباره به طرف جکسون برگشت
[+نظرت چیه تا وقت هست من برات قصه بگم ]
جکسون نگاه گیجی به ژان انداخت
[- بگو ... باورم نمیشه انقدر زود باهام راحت شدی ]
[+ اخه فرد دیگه ای نیست باهاش حرف بزنم ]
[- اوه خوبه ... ببخشید ]
ژان کمی خودش رو به لبه ی تخت نزدیک کرد
[+داستان خسته کننده ای نیست ... جکسون ]
[- هِم]
[+خب اجازه بده قصه رو شروع کنم ]
《 مثل تمام قصه های دیگه ... یک خانواده ی خوشحال چهار نفره بودنند . دو تا پسر داشتند .. پسر بزرگتر ، ژان بود و پسر کوچکتر اسمش ، یوان بود ..
هر دو پسر خیلی خوشحال بودنند البته تا روزی که پدر و مادرشان گفتند باید به کره بروند ... برای دو پسر خیلی سخت بود .. داخل کشور چین به دنیا امده بودند و بزرگ شده بودند و حالا قرار بود در کشوری که حتی زبانش رو بلد نیستند زندگی کنند .
اما کار دیگه ای هم نمی توانستنند بکنند ... حالا چه با ناراحتی چه با خوشحالی وارد کشور کره شدند ... البته جنوبی ... ( خنده ای کرد ) .. سریع به طرف عمارت پدر مادرشان راه افتادند ... اصلا دلیل امدن خانواده به کره همان پیر بود !
ده سال خیلی زود گذشت ... حالا اگر به دو پسر می گفتند از کره به چین باید برگردید ، گریه می کردند ...
کره خوب بود ... خاطراتش عالی تر فقط تا روزی که پدر مادرشان زنده بود ... پدربزرگ که مرد ... مثل همیشه و کلیشه های همیشگی ... جنگ برای ارث شروع شد .
مادرم اوه ببخشید مادر دو پسر چون فرزند خوانده ی خانواده بود بحثی نکرد و اگر میگفتند ارثت کمتر از بقیه هست اعتراضی نمیکرد ... اما پسر کوچک پدربزرگ از خواهر ناتنیش اصلا خوشش نمی امد ... تمام ارث خواهرش رو میخواست .
YOU ARE READING
slave?! no! save (bjyx/kookv)✔
Fanfiction●completed● 《《 پایان یافته 》》 ●-slave ? +no +save سه قتل همزمان باهم اتفاق می افتند ، قتل هر سه نفر به یک شکل بوده پنج نفر انتخاب میشوند تا قاتل رو پیدا کنند « کسی خودش رو دستگیر نمی کند » ●کاپل : ییژان / کوکوی ● تاپ : ییبو / کوک ●پایان : هپی...