SLAVE?!no!!(1)
p9با صدای دادی جکسون و ژان با شتاب روی تخت نشستند ... هردو خواب بودند و با این فریاد ترسیده بیدار شده بودند
جکسون از روی تخت اویزان شد
[-مثل اینکه نمیشه غذا خورد ]
ژان روی لبه ی تخت نشست
[+چرا ؟! تو مگه قرار نبود برای غذا منو بیدار کنی ؟ ]
جکسون بالشی رو روی دستش گذاشت
[- خب منم خوابم برد ... الان هم نمیشه غذا خورد چون جناب غول بیابانی انجاست پسسسس فعلا ادامه ی خواب ]
شیائو ژان بلند شد و محکم ضربه ای به سر جکسون زد
[+پاشو ببینم اندازه ۳۰ سال عمرم خوابیدم پاشووووو ... گشنمههههه ... جکسوووون]
پاهایش رو روی زمین زد و شروع به تکان داد جکسون کرد
[+ پاشووووو گشنمههههه مننن گشنمهههه]
جکسون با اخم به ژان خیره شد ... قیافه ی مسخره ای به خودش گرفت
[-باشه مامانی باشه عزیزم الان که هنوز درست نشده یکم صبر کن مامانی ]
[+بیشعوووور .. اصلا قهرم ]
روی تخت نشست ... واقعا حوصله اش سر رفته بود ... اخه چقدر بخوابد (ن.م: مثل من باش صبح تا شب ؛ شب تا صبح خواب )
جکسون خنده ی ارومی کرد
[- تو ادامه داستان رو بگو ... نگران غذا هم نباش به لطف اینجانب غذا برای من و شما جدا هست ]
[+یسسسس اهم باشه برات میگم فقط صدای شکم شنیدی نخند خیلی گشنمه ]
[-حله ]
و با صدای شکم ژان خنده ی جکسون بلند شد و ژان با اخم بهش خیره شده بود
《 شعور نداری ... مهم نیست ... خببب ببیننده ی عزیز به ادامه ی سریال خوش امدی... خلاصه ی انچه گذشت رو سریع برای شما خواهیم گفت
اول کل خانواده ی تهیونگ به جز پدرش که دست کمی از مرده نداشت مردند به دست کانگ عزیز ... و بعد کوک ...
خب انچه گذشت تموم شد ادامه رو بگم برات ... کوک خیلی عصبی بود به عبارتی اتش گرفته بود برای همین عمارت کیم رو اتش زد ... اماااا نترس این بچه ازارش به مورچه هم نمیرسید ... فقط عمارت رو اتش زد عمارتی که کسی داخلش نبود
البته امیدوارم به فعل گذشته ی " ازارش به مورچه هم نمیرسید " دقت کرده باشی
خب حرف اضافه بسه ... عمارت خالی رو اتش زد و به اقای کیم هم خیلی شیک گفت خودت ببین چه غلطی بکنی ... دست تهیونگ رو گرفت و رفتند سر خونه زندگی زوجی به علاوه ی تربچه ای ان وسط به نام ژان ...
هق هق ... این بچه حاصل عشق پیش از به دنیا امدن این دو نفر بود ... خب کمی خندیدیم بس است
این سه شنگول و خوشحال رفتن به خونه ی جدیدی که کوک در طول این مدت گرفته بود ... البته ژان خیلی ناز کرد در اخر با کتکی در ناحیه ی باسن خویش ناز کردن رو کنار گذاشت و وارد خونه شد
شاید باورش سخت باشه ولی یک هفته همه چیز اروم بووود عالی بود اصلا زندگی کردند و بعد از یک هفته ماموری در خونه رو زد و بوم
کوک رو به جرم قتل اقای کیم بردند ... حالا این بین هرچی تهیونگ و ژان زدند در سر خود فایده نداشت
ژان با دیدن مسئول کوک فهمید هیچ غلطی نمیتواند بکند ... اقای سئو جان رو که یادته ... همونی که پدر ژان رو اعدام کرد ...
اما خب داشتن دوست هایی خوب اینجا خیلی به کار میاد ... وانگ ییبو رفیق صمیمی کوک با کمک پدرش کوک رو نجات دادند
البته بیچاره مجبور شد برای اجرای کامل نقشه ی نجاتش دو هفته ای در تیمارستان باشه .... بعدش که دوره ی درمان خیلی واقعی اش تمام شده بسیار عالی ییبو رو مورد عنایت قرار داد
ییبو پسر خیلی خوبی بود اصلا عالی بود
جذاب ؛ خوشگل ... صدای خوبی هم داشت ... رگ دست هاش اوفف ... سیکس پک که دیگه چی بگم درباره اش ... اخلاقققق عالییی صبر کن ... اهمببخشید .... اره ییبو از هر نظر رفیق خوبی بود پس کمک کرد تا سه نفری که نمیدونستند چه غلطی بکنند چند ماهی در خونه ی ییبو زندگی بکنند
فعلا بسه غذا امدددد 》
ژان به غذا هایی که جلوی خودش و جکسون گذاشتند با چشمان قلبی شکل نگاه میکرد
[+یسسسس ]
بدون معطلی شروع به خوردن کرد اما جکسون هنوز به بندی که در رابطه با ییبو بود گیر کرده بود
[- بین تو و ییبو چیزی هست ؟ اخه کل بدن و اخلاق همه چیزش رو با چشمای قلبی گفتی ]
[+نه.... گفتم که رفیق خوبیه ]
[-این رفیق خوب احتمالا در رابطه با مسائل رومانتیک و بوسه و تخت هم خوبه ؟ ]
ژان حواسش به غذا بود نه به سوال جکسون که جواب بدی ندهد
[+ معلومه که خوبه ... همیشه میگه دوستت دارم ... هر روز صبح و شب خیلی ملایم و اروم میبوسد ... تخت هم که خیلی طولانیه ولی خوب میک...... غذات رو بخور ]
ژان تند تند شروع به خوردن غذا کرد و سعی کرد توجهی به جکسون که شرح حالی از تخت میداد نکند
[- واو فقط امیدوارم بعدا که میبینتت با احتیاط بکنه چون چند وقت باهم روی کار نرفتین به هرحال تنگ میشی ....]
[+ببند ]
خنده ی بلند جکسون نشان داد قرا است سوژه ی خوبی تا اخر عمر باشد
بعد از چند دقیقه جکسون به غذا خیره بود ... هنوز نمیفهمید این ادم چرا خودش رو تحویل داده ... چرا از انتقامش لذت نبرده و چرا انقدر برایش اشنا هست .
YOU ARE READING
slave?! no! save (bjyx/kookv)✔
Fanfiction●completed● 《《 پایان یافته 》》 ●-slave ? +no +save سه قتل همزمان باهم اتفاق می افتند ، قتل هر سه نفر به یک شکل بوده پنج نفر انتخاب میشوند تا قاتل رو پیدا کنند « کسی خودش رو دستگیر نمی کند » ●کاپل : ییژان / کوکوی ● تاپ : ییبو / کوک ●پایان : هپی...