[1]
Doors of the mind (1)
[+بیا بازی کنیم ]
[-بازی؟ باشه ، چه بازی ای دوست داری؟]
[+ دنبالم بگرد اگر پیدام کردی که تو برنده ای اگر نه .... تو باختی ]
[- ببرم چه اتفاقی می افته ؟]
[+ سوالت اشتباهه باید بپرسی وقتی باختی چه کاری باید انجام بدی ]
[- باشه ، وقتی باختم باید چیکار کنم ؟]
[+ خیلی سادست ،، خودت رو جلوی خونت حلق آویز کن ]
[- اگه تو ببازی چیکار میکنی ]
[+ اشتباه میکنی ... من قرار نیست هیچوقت ببازم ... دو ماه برای بازی وقت بزار ... نگران نباش وقتی باختی خودم حلق آویزت میکنم]
تماس قطع شد ... صدای بوق مکرر و پشت سرهم باعث تشدید سردردش شد .
****
با لبخند تماس رو قطع کرد ، چی دلنشین تر از اذیت کردن دشمنت ... چی لذت بخش تر از به بازی گرفتن افرادی که روزی به بازیت گرفته بودن ؟
شروع به سوت زدن کرد و از اتاق بیرون رفت ... مثل همیشه خونه پر بود از صدای جر و بحث ... صدای داد چهار ادم مثلا بالغ و بزرگ بر سر سوسیس
همینطور که سوت میزد خودش رو به میز رساند و تنها سوسیس باقی مانده که برسرش جنگ شده بود ، در یک حرکت خورد
به زور لبخندی با دهانی که کم مونده بود از بزرگی سوسیس پاره بشه زد و با بی خیالی به صدای اعتراض هم تیمی هاش در اصل تنها خانوادش گوش داد .
یوبین کنارش روی کاناپه نشست و متفکر بهش نگاه کرد
[* ژان گه!!! واقعا چطور جاش دادی تودهنت ]
ژان با سرعت بالایی سوسیس رو تمامش کرد و سعی کرد قشنگ توضیح بده
[+ ببین دی دی عزیزم تو وقتی تقریبا سه روز ببخشید سه شب در هفته این کار رو با یه چیز بزرگ تر انجام بدی خود به خود دیگه میدونی چیز های کوچک تر رو چطور جا بدی .... فهمیدی ؟ یا بازم توضیح بدم ؟؟]
برخلاف یوبین که چیزی متوجه نشده بود بقیه ی افراد حاضر .. با صورتی سرخ جلوی خنده ای که هر لحظه ممکن بود ییبو رو از قبل اتشی تر کنه گرفته بودن
KAMU SEDANG MEMBACA
slave?! no! save (bjyx/kookv)✔
Fiksi Penggemar●completed● 《《 پایان یافته 》》 ●-slave ? +no +save سه قتل همزمان باهم اتفاق می افتند ، قتل هر سه نفر به یک شکل بوده پنج نفر انتخاب میشوند تا قاتل رو پیدا کنند « کسی خودش رو دستگیر نمی کند » ●کاپل : ییژان / کوکوی ● تاپ : ییبو / کوک ●پایان : هپی...