SLAVE?!no!!(2)
p10غذا خوردن ، خوابیدن
کارهایی که تا همین چند روز پیش ارزو داشت انجام بده و الان حالش از این دو کار بهم میخوردحس میکرد کپک گرفته ... همش یا غذا میخورد یا میخوابید یا با جکسون حرف میزد
البته از حرف زدن با جکسون خوشحال بود چون حس سبکی میکرد با اینکه گذشته و درد هایی که تحمل کرده بود رو به یاد می اورد ولی حس سبکی عالی ای بهش میداد
به جکسون که برای خودش مشغول رقصیدن بود نگاه کرد ... واقعا براش جالب بود چطور هنوز کپک نزده
[+تو چطور هنوز کپک نزدی اینجا ؟ ]
[-چون من میتونم برم بیرون ... نمیدونم چرا به تو این اجازه رو ندادند ]
[+ تو کی میری که من نمیفهمم ]
[-تو زیاد میخوابی میدونی ژان ... خیلی زیاد میخوابی ]
[+اصلا دوست دارم زیاد بخوابم ... ]
[-خب بقیه ی داستان رو بگو تا دوباره خوابت بگیره ]
[+من خرس تنبل نیستم ]
[-منم نگفتم خرس تنبلی تو کوالایی کوالا ]
نگاهش رو از جکسون که بخاطر فعالیت زیاد نفس نفس میزد و عرق کرده بود گرفت
《 رسیدیم به بخش مورد علاقه ام جکسون اگر بفهمم به دوست پسرم نظر داری از چهار جهت پاره میکنم با چوب پاره ات میکنم .
مدت زیادی از امدن سه نفر در خانه ی ییبو نگذشته بود که پدرش تصمیم گرفت بچه ی خیلی پاکش رو مزدوج بکند .
بنده خدا همش فکر میکرد ییبو بخاطر زیادی پاک و معصوم بودنش نمیخواد ازدواج بکنه خبر نداشت پسرش گی ... گی هم نبود خودم گی اش میکردم .. 》
با حرف جکسون خنده ی بلندی کرد
[- گی هم نباشه با دیدنت گی میشه ... کلا گرایش مردم رو نابود میکنی مثلا الان من شک کردم به گرایشم ... ]
《 هیس وسط داستان حرف نزن ! بزار یکم شیرینی به داستان اضافه کنم .... بخاطر اصرار های زیاد پدرش ، ییبو تصمیم گرفت یکم از خانه دور بشه که اینجانببببب به طور مرموزانه ای و حیله گرانه ای وانگ ییبو رو پیدا کرد و به دروغ بهش گفت
"+ پدرتون گفتن اجازه ندم برین "
هاها آییی خدا چقدر این بچه خنگ شده بود انموقع حرفم رو باور کرد ... این اولین اشنایی که نه ولی خب زمانی بود که ییبو بلاخره به وجود من واکنشی نشان داد .
با خودم بردمش به خانه و به هر روشی بود مجبورش کردم داخل اتاقم بموند ... البته اگه فکر کردی میگم و عاشق هم شدیم سخت در اشتباهی ... اون پسر احمق ! گفت من برادر بزرگتر خیلی خوبی براش هستم ....احمق
YOU ARE READING
slave?! no! save (bjyx/kookv)✔
Fanfiction●completed● 《《 پایان یافته 》》 ●-slave ? +no +save سه قتل همزمان باهم اتفاق می افتند ، قتل هر سه نفر به یک شکل بوده پنج نفر انتخاب میشوند تا قاتل رو پیدا کنند « کسی خودش رو دستگیر نمی کند » ●کاپل : ییژان / کوکوی ● تاپ : ییبو / کوک ●پایان : هپی...