حدودا ده دیقه بود بیدار شده بود ، پاهاش هنوز زیر پتو بودن و هیکل بزرگ جونگ کوک درست بغلش پهن شده بود.
اون طوری خوابیده بود انگار خیلی خسته است.
دستشو بین موهای مشکی و حالت دار جونگ کوک میکشید ، اون یه الفا خوب بود ، یه الفا لایق و خوب که احتمالا بعد از اینکه با جیمین جفت شد فقط قرار بود موقع راتش به جیمین توجه کنه ، شاید هم نه.
این فقط یه سری از بدگمانی های امگای ترسو درون جیمین بود ، اون از فکر به این احساسات هسچ و پوچ خیلی میترسید.
ناخوداگاه با فکر اینکه یه روز برای جونگ کوک حکم یه وسیله رو داشته باشه چشم هاش پر شد ، اصلا این حقیقت دوست نداشت.
با قورت دادن اب گلوش ، تونست درد داخل دهنشو حس کنه و همین باعث شد قطره اشکی از چشم هاش پایین بیفته.
انگار فقط دنبال بهونه بود تا از کوک ایراد بگیره ، خودش هم درست درک نمیکرد چرا درگیر این حالت روحی شده.
دلش نمیخواست کوک اون رو با صورتی اشکی ببینه.
چند ساعتی گذشته بود و کوک حالا بیدار و هشیار بود ، برای جیمین شیر و عسل گرم برده بود ، وقتی فهمید جیمین بخاطر درد گلوش کمی بی حوصله اس ، مدام سعی کرده بود با بوسیدن گلوش و نوشیدنی های گرم و حتی عذرخواهی های کوچیک از دلش دربیاره ولی رایحه تلخ جیمین از صبح هیچ تغییری نکرده بود.
جیمین بوی همیشگی خودشو نمیداد ، از صبح از تخت بیرون نیومده بود و از زیر جواب دادن به کوک شونه خالی میکرد.
الفا از خودش کلافه بود ، دلش میخواست به جیمین برسه ، اونقدر خوب بهش برسه که جیمین احساس بی نیازی و شادی کنه.
اما انگار هیچکدوم از راهکار های طلایی جئون کارساز نبود.
"میشه بری بیرون جونگ کوکا؟ وایستادنت اینجا و خیره شدن بهم قرار نیست حال الانمو عوض کنه.."
جیمین غر زد و پتورو خودش کشید ، حالش خوب نبود و دلش میخواست تا میتونه با بهونه های کوچیک سر کوک غر بزنه.
هرگز تو زندگیش برای کسی اولویت نداشت و حالا که اینطور برای جونگ کوک مهم شده بود ، قلبش مدام میخواست فشار احساسات کوک رو خودش حس کنه.
کوک اخم کرد و دست هاشو روی سینه اش جمع کرد ، مدام دنبال راه حلی برای شروع صحبت با جیمین بود اما هیچی به ذهنش نمیرسید.
"میخوای...حموم کنی جیمین..؟"
کوک گفت و وقتی تکون نخوردن جیمین زیر پتو دید ، ناامید شد ، حداقل انتظار داشت کمی واکنش نشون بده.
"بهت...بهت اعتماد ندارم.."
دروغ گفت!
میدونست کاملا به کوک اعتماد داره ، کوک حتی کار بدی باهاش نکرده بود که بخواد دلخور باشه ، تقریبا مطمعن بود حتی تو حالت عادی خودش هم حاظره به کوک اجازه بده دهنشو به فاک بده ، اما تنها دلش میخواست کوک به چالش بکشه.
YOU ARE READING
The ALPHA
Werewolfیه داستان اروم از یه امگای شیرین. داستانی که نشون میده ، باید انتظار هر چیزی رو داشت. با داستان همراه بشید تا چالش های اون امگا رو ببینید.🌱🌙