"سختی ها"

1.3K 257 64
                                    

جیمین ، ناراحت و غم زده بود. چشم هاش دیگه برق نمیزدن ، خودشو رو مبل جمع کرده بود و انگشت هاشو با حالت عصبی بین موهاش میکشید.

کوک ، از لحظه ای که تلفن قطع شده بود ، سعی کرده بود به جیمین فضا بده ، اصلا نمیدونست چه کاری ازش برمیاد.

دو هفته گذشته بود ، زمان به سرعت میگذشت و انگار جیمین از همه کلمات خلاص شده بود ، جوان بیست و یک ساله ای که با شوق و ذوق تمام مدت خودشو برای الفا شیرین میکرد ، انگار بی میل به زندگی به نظر میرسید.

"جیمین...عزیزم.."

کوک همونطوری که با تن صدای ملایمی حرف میزد ، بین پای جیمین نشست ، سرشو بالا گرفت و جیمین روی تخت نگاه کرد ، امگا سعی داشت رایحه تلخشو کنترل کنه ، کوک لبخندی زد و دستشو روی رون پای جیمین کشید.

"تو...توحالت خوب نیست و این منو ناراحت میکنه جیمین ، محض رضای خدا! دو هفته است حتی درست غذا نمیخوری! من قرار نیست بزارم این اتفاق بیفته باشه؟"

"من...من میل ندارم..."

"دروغ میگی!"

کوک بی فکر جیمین متهم کرد ، بهانه های احمقانه امگا ازارش میدادن ، قصد اسیب زدن نداشت ، اما نگرانی ذهنشو فاسد کرده بود.

"عاح...من دروغ نمیگم..واقعا میل ندارم ، انقدر فهمیدنش سخته؟!"

جیمین حرفشو با تن صدای بلندی تموم کرد ، خودش هم نمیدونست چرا داره فریاد میزنه ، فقط خسته و کلافه بود ، نیاز داشت تنها باشه.

"هی جیمین! نیاز نیست سر همچین چیزی داد و بیداد راه بندازی باشه؟"

کوک هشدار داد ، میتونست لرزش گلوش موقع حرف زدن رو حس کنه ، عصبی بود و با سخت ترین حالت تلاش میکرد خودشو کنترل کنه.

"من داد و بیداد راه میندازم؟! جدی میگی؟! خودتو نگاه کردی اقای جئون؟؟ سعی میکنی همش مراقبم باشی ولی میدونی چیه؟ هیچ چیزی برام بیشتر از این به درد نخور نی...!!!"

صداش توی گلوش خفه شد ، بازم سیلی خورده بود؟

نگاه خسته اشو به سمت کوک برگردوند ، حتی برای اینکه بخواد گریه کنه هم کلافه و خسته بود.

کوک نفس نمیکشید ، بخاطر همین گاهی از الفا بودن متنفر میشد ، غرور قوی که انگار حتی اگر لمس میشد ، قابلیت صدمه دیدن داشت ، هر الفایی خط قرمزی داشت و کوک متنفر بود که بخاطرش به جیمین واکنش نشون داده.

دستشو جلو برد ، میخواست اهسته و لطیف پوست صورت جیمین لمس کنه ، اما جیمین خودشو رو تخت عقب کشید.

"الان این موقعیت فاکی تقصیر منه جیمین مگه نه؟؟!"

کوک شاکی شده بود ، فقط میخواست کمک کنه ، چرا امگا نمیفهمید؟
دستشو که رو هوا مونده بود پایین اورد و مشتش کرد ، دلش میخواست از جیمین بخاطر اون ضربه محکم عذرخواهی کنه ، اما روحیه اش این اجازه رو نمیداد.

The ALPHADonde viven las historias. Descúbrelo ahora