جیمین در حالی که داشت ست لباس هاشو توی ایینه اتاق چک میکرد ، دستشو روی گردنبندی که کوک بهش داده بود کشید.
"پسره ی دیوونه.."
جیمین خندید و سعی کرد موهاشو مرتب کنه ، حالت موهاشو دوست نداشت.
چندماهی بود که کوک به جیمین اجازه نمیداد ، موهاشو کوتاه کنه ، جیمین یک هفته بود که دیگه پیش کوک زندگی میکرد و کوک با سواستفاده از این موضوع ، حتی لباس های جیمین رو هم براش انتخاب میکرد.
نفسشو بیرون داد و با پوشیدن کاپشن صورتی رنگی که کوک مجبورش کرده بود بپوشه ، صداشو با تن شکسته ای بیرون فرستاد و از اتاق بیرون رفت.
کوک در حالی که گوشیشو چک میکرد ، توی بهترین حالت خودش دیده میشد ، تن رنگی خاکستری و مشکی به زیبایی روی هم نشسته بودن و این نفس جیمین میگرفت.
"تو خیلی نامردی کوک...من دوس ندارم رنگ لباسام سفید و صورتی باشه....شبیه بچه ها شدم..."
کوک با خنده جلو رفت و محکم لبای جیمین بوسید ، جیمین با کاپشن صورتی که کوک با تازگی براش خریده بود ، شبیه فرشته ها شده بود.
"تو با هر رنگی عالی به نظر میای جیمینی من."
جیمین که تقریبا کار دیگه ای جز لوس شدن توسط کوک نداشت خندید و خودشو عقب کشید ، تازگیا حس میکرد بدن کوک خیلی ازش خودش بزرگ تر شده ، نمیدونست چطور انقدر جذاب و مردونه است؟
"اماده ای بریم کوچولو؟"
جیمین دستاشو داخل جیب کاپشن صورتی رنگش فرو کرد و همونطور که اخم ضعیفی روی صورتش بود سرشو پایین انداخت.
"تو...مجبور نیستی درگیر این چیزا باشی کوک...اونا...اونا خانواده من بودن و من..."
"جیمینی ، اونا هنوزم خانواده تو هستن ، اصلا از برادرت خوشم نمیاد ولی اونم حق داره ، اون پشیمونه.."
"اون هیچوقت پشیمون نیست کوک...چرا متوجه نیستی...اونا منو ول کردن.."
"بخاطر همینه که تو یا امروز اونا رو میبخشی ، یا من اونارو از زندگی که با من داری پاک میکنم."
هردو اونا جلوی کافه بودن ، جیمین نگاهشو بالا اورد ، میتونست کوک ببینه که چقدر جدی کنارش ایستاده. درسته ، جیمین دیگه تنها نبود ، کوک کنارش بودن ، اون اخرش تنها نمیموند.
"بیا عزیزم."
صدای کوک جیمین به خودش اورد ، وارد شدن ، جیمین میتونست برادرشو تشخیص بده ، توی یه بافت بنفش رنگ نشسته بود ، خواهرش هم کنارش بود.
لیسا کت و شلوار مشکی رنگشو مرتب کرد و با استرس ساعتشو چک کرد. نگران بود؟...برای چی؟
جیمین پوزخند زد ، اون دو الفا هول کرده بودن.
YOU ARE READING
The ALPHA
Werewolfیه داستان اروم از یه امگای شیرین. داستانی که نشون میده ، باید انتظار هر چیزی رو داشت. با داستان همراه بشید تا چالش های اون امگا رو ببینید.🌱🌙