همونطور که شیر کاکائوش رو مینوشید به سانی که با آرامش نشسته بود و منتظر دکتر بود که گچ دستشو باز کنه خیره شده بود.
این سانی که میدید اصلا شبیه خودش نبود.سان به هیچوجه مثل یه پسر خوب یه جا نمینشست و اجازه نمیداد کسی براش کاری انجام بده.ولی الان با کنجکاوی درست مثل پسر بچه ای که منتظر بود از چیزی سر دربیاره و بعد همه چیز رو نابود کنه به دور و بر نگاه میکرد.
"اگر میترسی میخوای دستتو بگیرم؟"وویونگ با پوزخند پرسید و باعث شد سان یکی از ابروهاشو بالا بندازه.
"من مثل تو ترسو نیستم."
سان این رو گفته بود.
ولی چند دقیقه بعد در حالی که هنوز حرفش توی گوش وویونگ زنگ میزد با ترس به دستگاه برش گچ دکتر زل زده بود.وویونگ میخواست برعکس جوابی که از سان شنیده بود دستشو بگیره..چون نمیتونست نگاه ترسیده ی سان رو تماشا کنه.
بلند شد و بالای سر سان ایستاد و دستشو روی شونه هاش گذاشت.
سان به محض اینکه دکتر کارشو شروع کرد با دست سالمش توی هوا چنگ انداخت تا اینکه وویونگ محکم دستشو گرفت.
انگشتاشو بین انگشتای سان حلقه کرد و به صداهایی که سان مثل بچه ها از خودش درمیوورد گوش داد.
دکتر هم متعجب شده بود ولی چیزی نگفت و به کارش ادامه داد.سان تمام مدت با ترس سرشو به شکم وویونگی که پشت سرش ایستاده بود تکیه داده بود و با هر پیشرفتی که از دستگاه برش میدید به دست وویونگ بیشتر از قبل چنگ مینداخت.
تقریبا آخرش بود و انتظار داشت که تیغ به دستش بخوره.آماده ی داد زدن شد ولی به محض اینکه محدوده ی گچ دستش تموم شد دکتر دستگاه رو خاموش کرد و باعث شد سان با خیال راحت دوباره نفس بکشه.
حتی نمیدونست کی نفس کشیدن رو متوقف کرده بود ولی نکته ی اصلی وویونگ بود.از اینکه دستشو فشار داده بود عصبانی بود؟قرار بود بزنتش؟
آروم از پایین به وویونگ خیره شد و وویونگ هم به چشمای گرد و مظلوم سان زل زد.
نگران بود که از دستش عصبانی باشه؟چوی سان..اون چوی سانِ لعنتی حتی خبر نداشت وویونگ به خاطر اینکه اون بهش احتیاج داشت و اونطوری بهش چسبیده بود چقدر خوشحال بود.
لبخند کوچیکی زد و چند ضربه به شونه ی سان زد و کمکش کرد بلند شه."داشتی میگفتی..مثل من ترسو نیستی هوم؟"
نمیتونست انکار کنه که از دیدن چهره ی وحشت زده ی سان که با حرف قبلش در تناقض بود چقدر لذت میبرد.
سان با لرزش پاهاش یهو دستاشو روی زانوهاش گذاشت و آهی کشید.
وویونگ هم ریز خندید و دیگه سر به سرش نزاشت و به جاش کمرشو نوازش کرد.ترسو بودنش بیشتر از قبل اونو کیوت میکرد.
با هم سمت بیرون راه افتادن.وویونگ سویچ موتور مدل بالای سان رو بین انگشتاش چرخوند.
"امروز هر جا که بخوای میبرمت."
سان لباشو کج کرد.
"گچ دستمو باز کردم.بزار خودم میرونم."وویونگ یکی از ابروهاشو بالا انداخت و به موتور سان نیم نگاهی انداخت.
بعد از تصادفش سان به لطف نوناش موتورشو تعمیر شده و سالم تحویل گرفته بود.وویونگ از اینکه سان دوباره پشت اون موتور بشینه و ایندفعه هر دوشون رو به کشتن بده میترسید.
البته..باید اعتراف میکرد بهونه بود.وویونگ نمیخواست سان دوباره صحنه ی تصادفش رو به یاد بیاره.
YOU ARE READING
I Turned Into A Girl! (Woosan)
Fanfiction"این چه جهنمیه؟!!..من..بدنم.." محض رضای خدا!!اون هیچکاری نکرده بود که باعث بشه بدنش همچین رشدی کنه!! اون چهره ای دخترونه داشت.. سان طی یه شب به یه دختر تبدیل شده بود و این مسئله داشت دیوونش میکرد! Ateez - Woosan