••
میووو🐱
هلو مای توت فرنگیز🍓شاید بگین این فیک تموم شده و این قسمت چیه..
راستش این قسمت رو اضافی نوشتم گفتم دلتون تنگ شده و قسمت آخرِ آخرشه❤یه هپی اندینگ شیرین برای نشون دادن اینکه هر دوشون با هم خوشحالن❣
پس امیدوارم خوب بخونینش و دوسش داشته باشین🌈
بوس بهتون اینم یه سوپرایز کوچولو صرفا فقط برای ساختن روزتون🫂💙
••
به ساعت گوشیش نگاه کرد و نفسشو بیرون داد.
20 دقیقه بود که جلوی در خونش ایستاده بود و انگار جونگ وویونگ دلش نمیخواست از خونه بیرون بیاد.
"اگر قرار نیست بیای چرا زنگ زدی که با هم بریم؟!"مثل بچه ها غر زد و طوری جملشو بلند گفت که وویونگی که توی خونه بود بشنوه.
"اومدم سانی!"وویونگ همونطور که با عجله کفششو میپوشید به کیوتی سان خندید.
"گفتی با یه موتور بریم ولی تا الان طولش دادی.باید ولت میکردم!"سان لباشو جمع کرد و موتورشو روشن کرد.
وویونگ همونطور که سمتش میرفت کیفشو پشت کولش انداخت.
"میخواستم روز فارغ التحصیلیمون با هم باشیم.اگر دوست نداری میتونم با موتور خودم بیام..؟"
"حالا هر چی!"سان با اخم گفت و باعث شد وویونگ لبخندی بزنه و پشتش بشینه.
درسته سان به محض اینکه چیزی میگفت اونطوری غر میزد ولی وویونگ بهتر از هر کس دیگه ای میدونست اون از بودن در کنارش لذت میبرد!
سان کلاه خودشو گذاشت و کلاه دیگه رو به وویونگ داد.
به محض حرکتشون وویونگ انگار که چیزی به ذهنش رسیده باشه خودشو جلو کشید و افکارشو به زبون آورد.
"میتونم لمست کنم؟"
"چی؟"
اینطور نبود که لمس کردنش چیز عجیبی باشه..اونا خیلی وقت بود که با هم بودن و این رو جسم توی جیب وویونگ هم ثابت میکرد.
ولی سان شوکه شده بود چون وویونگ اونوقت صبح داشت همچین چیزی میگفت.از اول صبح به لمس کردنش نیاز داشت و تا آخر شب..قرار بود چه اتفاقی بیوفته؟
YOU ARE READING
I Turned Into A Girl! (Woosan)
Fanfiction"این چه جهنمیه؟!!..من..بدنم.." محض رضای خدا!!اون هیچکاری نکرده بود که باعث بشه بدنش همچین رشدی کنه!! اون چهره ای دخترونه داشت.. سان طی یه شب به یه دختر تبدیل شده بود و این مسئله داشت دیوونش میکرد! Ateez - Woosan