-20-

458 98 98
                                    

اونروز تمام مدت به گوشی خاموشش خیره شده بود.

انتظار داشت حداقل وویونگ بهش زنگ بزنه..یا نکنه بازم قرار بود نادیدش بگیره؟

بعد از اینکه جلوی تمام دانش آموزای مدرسه اونطوری دستشو گرفته بود بازم قرار بود ازش دوری کنه؟

سان باید ناامید میشد؟باید امیدوار میموند؟..نمیدونست.از خودش میپرسید که واقعا وویونگ دیگه قرار نبود بهش زنگ بزنه؟یعنی فقط اون بود که منتظرش بود؟

فقط اون بود که مثل همیشه عکس العمل زیادی نشون میداد؟

فقط..اون بود که دلتنگ بود؟

نگاهشو از گوشیش گرفت و روی تختش دراز کشید.

چشماشو بست و دستشو روی چشماش گذاشت.

انگار..واقعا فقط اون بود.

••

چقدر گذشته بود؟نیم ساعت؟شب شده بود.

سان بعضی اوقات توی خواب بیدار میشد و با نگرانی به گوشیش نگاه میکرد که وقتی وویونگ زنگ زد فوری جواب بده.

ولی قرار نبود این اتفاق بیوفته.

وویونگ بهش زنگ نمیزد..

بلند شد و با احساس خستگی ای که داشت روی تختش نشست.

باید بیخیالش میشد.اون بوسه..به غیر از تغییر احساس سان معنی دیگه ای نداشت.

با زنگ خوردن گوشیش با تردید به گوشیش نگاه کرد.

"وویونگ"

اوه..

به سرعت گوشیشو برداشت و برای جواب دادن کمی معطل کرد و بعد از چند لحظه بلاخره گوشی رو جواب داد.

"سانی..یه لباس گرم بپوش و بیا پایین.جلوی در منتظرتم."وویونگ اولین کسی بود که صحبت کرد.

"چی؟"سان آروم پرسید و با شک جلوی پنجره ایستاد.وویونگ اونجا بود.

به موتورش تکیه داده بود و-..صبر کن..موتورش؟اون موتور مدل بالای پشتش به چه معنی بود؟

"زود بیا."وویونگ گفت و گوشی رو قطع کرد ولی نگاهشو از سان برنداشت.

سان از موتورش خوشش میومد؟وویونگ درست مثل سان فقط به خاطر اون موتورش رو گرفته بود.اولین و تنها کسی که روی اون موتور همراهش سوار میشد باید سان میبود.فقط و فقط اون.

سان بلاخره از جلوی پنجره کنار رفت و پرده رو کشید.به سرعت لباساشو عوض کرد و همونطور که وویونگ‌ گفته بود لباس گرمی پوشید.

هودی مشکی ای پوشید و کلاهشو روی سرش انداخت.پله ها رو دو تا یکی طی کرد ولی قبل از اینکه از خونه بیرون بره خواهرش صداش زد.

"کجا میری؟!"

روشو برگردوند و به خواهرش که به نظر میرسید تازه بیدار شده بود نگاه کرد.

I Turned Into A Girl! (Woosan)Where stories live. Discover now